ختنه کیارش
٢٣ اسفند ١٣٨٩ بدترین بدترین روز زندگی من اون روز من و بابایی و دایی مهدی جون همراه شما برای حساسیت پوستیتون رفتیم پیش دکترتون و در مسیر برگشت به خونه بابا رضا گفت ببینم دکتر ارولوژ هست یا نه؟ راستش من خیلی عصبانی شده بودم و می گفتم نهههههه پسر من گشمشه ،کسی به حرف من مادر توجهی نکردو شانس من و کیارشی که دکتر هم بود وحدودای ساعت 6 بود که بردنت اتاق عمل که به روش حلقه ختنت کنن . نامردا نذاشتن کسی بیاد تو اتاق عمل .من هم بیرون فقط صدای گریه هات رو می شنیدم و از ته دل گریه می کردم. بعد از اینکه از اتاق عمل آوردنت بیرون دیگه گریه نمی کردی ولی وقتی منو دیدی بغض کردی و افتادی به...