آخرین ماه بهار و پنج سال و چهار ماهگی کیارش و کیانا
کیارش و کیانای عزیزم ماهگردتون مبارک باشه و امیدوارم تنتون سلامت و لبتون خندون باشه . دوست دارم این پست اختصاص بدم به شیرین زبونی کردنتون و بخصوص حرفای گنده گنده ای ک مرد کوچولو میزنه و همه رو بهت زده میکنه.
- کیارش تو جمله سازی زبان نوشته "I have three uncles" بهش میگم عزیزم دو تا دایی داری چرا نوشتی سه تا دایی داری با اخم میگه پس دایی خان دایی چی؟ (الهی مامان قربون دل مهربونت بره که اینهمه خان دایی رو دوست داری)
- پارک بودیم و اطرافمون شلوغ بود و کیارش میخواست شلوارشو عوض کنه رو به جمع میگه با عرض پوزش چشماتونو ببندید میخوام شلوارمو عوض کنم
- کیارش میگه مامان میری سرکار به گریه های من توجه نکن رو کارت تمرکز کن
- من و مامان جون و کیانا رفتیم خرید و قبل از اون باباجون ب کیانا پول تو جیبی داده بود . اول راه کیانا از یه کفش خوشش اومد و مامان جون براش خرید بعدم با پولی که بابا جون بهش داده بود کلی ساندویچ و چیپس و ابمیوه خرید در نهایت از ی لباس خوشش اومده بود ک بهش گفتم اینهمه برات خرید کردم و دیگه پول ندارم . کیانا با چشمهایی مثل پلنگ بهم گفت کفش که مامان جون برام خرید ، خوراکیها هم از پول بابا جون بود تو که هنوز واسه من پول خرج نکردی که پولات تموم شده
- به کیارش میگم چرا اینقدر ناراحت و بی حوصله ای ؟ میگه کسی که دل درد داره قاطی میکنه
- یه روز صبح زود با صدای داد و بیداد همسایه ها از خواب بیدار شدیم ، گویا مادر زن یکی از همسایه تو اسانسود گیر کرده بود و یه سری جریانات. چند روزی گذشته بود که یه روز همسایه مذکور تو آسانسور دیدیم کیارش بعد از سلام و احوالپرسی رو به همسایه میگه آقا وقتی مشکلی پیش میاد با داد و بیداد مشکل حل میشه؟ به نظر من حل نمیشه هر وقت مادرتون تو آسانسور گیر کرد مودبانه به مدیر ساختمون بگید براتون در باز کنه یا اینکه به اتش نشانی زنگ بزنید کمکتون کنه . منم خنده م گرفته بود و خجالت زده هم بودم که آقای همسایه گفت پسرم ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
- یه روز برق ساختمون رفته بود و یکی از همسایه ها پرسید نمیدونید برق کی میاد ؟ کیارش گفت اگه همسایه ها اجازه بدن مامانم برق میاره ، آخه مامانم مهندس برقه و یه باز پیوز(فیوز)عوض کرده.
- کیارش میگه شیوه تربیتی مامان از بابا بیشتر دوست دارم میگم چرا؟ میگه آخه تو بهمون مهلت میدی و تا سه میشماری که اون کار انجام ندیم ولی بابا سریع تا کار بدی میکنیم تو اتاق زندانیمون میکنه.
- به کیانا میگم میدونی جونم به جون بابا جون بنده میگه منم جونم به جون تو بنده . بعدش دستای کوچولوشو رو ب آسمون میگیره و واسه سلامتی بابا جون دعا میکنه و میگه خدا باب جون برام حفظ کنه که تو هم واسه من سالم باشی
- کیانا میپرسه تو و بابایی چه فصلی به دنیا اومدین میگم من بهار و بابایی تابستون میگه پس چرا من و داداشو زمستون به دنیا آوردی؟ من نمی خوام دختر یخی باشم!!!
ی شب شاد شاد -برج میلاد
اینم کیتی کوچولوی من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی