سه سال و سه ماهگی کیارش و کیانا
گلدونه های باغ زندگیم همیشه دلتون شاد و لبتون خندون
بوستان نهج الباغه2:
دوان دوان به سوی پارک....
نفسای من ، با وجود وزش باد و خاکی که تو چشماشون می رفت ، حدود دو ساعت خاک بازی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت
روز خیلی خوبی بود و به منم خیلی خوش گذشت و کلی از دیدن خاک بازی وروجکا لذت بردم و کمی هم دوچرخه سواری کردم و ....
مامان آرایشگر:
کیانا جونم دوست داره مامانی موهاشو کوتاه کنه آخه یه همچین مامانِ هنرمندی داره کیانا
آرایشگاه خوشحال:
چند ماهی بود که موهای مرد کوچولو نیاز به اصلاح داشت و از ما اصرار و از کیارش انکار.مرتب وعده های رنگین می دادیم و بارها تا در آرایشگاه رفتیم و پسر کوچولوی من وحشت زده پا به فرار می ذاشت و بابایی حاضر نبود کیارشو به زور مجبور به اینکار بکنه.چندین بار هم با اصرار خودش رفتیم ولی به نظر قند عسل ارایشگاهها هیچ کدوم خوشحال نبودن .تا اینکه یه روز با میل و رضایت خودش آرایشگاه خوشحال انتخاب کرد و روی صندلی آرایشگاه نشست و......نتیجه شد یه مردی خوشتیپ
البته کیانا هم مرتب داداشی رو تشویق می کرد و می گفت مبارک باشه، به به چه مردِ ریز خوشگلی
حرفهای بامزه:
- لباسای خودم و بابایی رو آوردم که اتو کنم و کیانا بهم میگه مامانی چرا اینهمه کار می کنی؟نمی خواد لباسای بابایی رو اتو کنی بذار خودش اتو کنه
- کیانا داره با صدای بلند گریه می کنه که صدای کیارش می شنوم که میگه مامان فشار خون داره گریه نکن حالش بد میشه ها!
- بعد از خوردن غذا اگه صدای مرسیِ کیارش نشنوم و نگم نوش جان ، با لبخندی مرموز میگه نوش جانم باشه
- بعد از خداحافظی اگه کسی به کیارش نگه به سلامت، خودش با اخم میگه به سلامت
- کیارش میگه مامان وقتی می ری شرکت با مامان جون خیلی خوش می گذره ،دیگه گریه نمی کنم
- کیانا میگه مامان دوتا قرص نعنایی بهم بده ، با تعجب می کم دوتا؟ در جوابم میگه چیه مگه هشتا که نخواستم
- با کیانا تو پارک پفک می خوردیم (لظفا بابایی اینو نخونه)یهو کیانا گفت مامان یادته با عمه لیلا پفک می خوردیم دلم براش تنگ شده
- چند روزیه مرتب کیارش میگه مامان بابا یه سحالی (سوال)دارم
- کیانا داره عکساشو نگاه می کنه به یکی از عکسا که کی می رسه میگه این عکسه خوبه ولی موهام خوب نیوفتاده
- به محض اینکه یکیشون عطسه می کنه یا احساس ِ مریضی داره فورا می گه از امیر ممد گرفتم
- یه شب در حضور مهمانها در خصوص اینکه خوشبختانه کیارش و کیانا شب ادراری ندارن صحبت می کردم که یهو کیارش با یه قیافه جدی گفت خجالت بکشین
- مهمانها آماده رفتن بودن که کیارش گفت یه چای دیگه بخورین بعدا برین
شب آرزوها:
ازصبح زود مامان جون چند باری یادآوری کرده بود که امشب شب آرزوها س و یادم نره و چند تایی از دوستان هم با اس ام اس یادآور شده بودن ولی به دلیل مشغله زیاد فراموش کرده بودم . کیارش و کیانا رو تختاشون خوابیده بودن که صدای آمبولانس از بیرون شنیده میشد و کیارش با ناراحتی گفت مامان کی مریض شده ، چرا مریض شده و ..... کمی بعد بلند شد و دستاشو به آسمون گرفت و گفت خدایا همه مریضها خوب بشن همین موقع یادم اومد که امشب چه شبیه و از کیارش و کیانا خواستم که آرزوهای خوب داشته باشن و واسه سلامتی همه دعا کنن
خدایا همه مریضا خوب بشن
خدایا عزیز جون خوب بشه
خدایا مامان جون گناوه ای خوب بشه
خدایا بابا حاجی که تو آسموناس جاش خوب یاشه
با جمله آخری که از کیارش شنیدم بدجوری بغض کردم و فاتحه ای واسه مرحوم خوندم و از خدای بزرگ ظلب سلامتی و آرامش کردم. خلاصه که وروجکا بد جوری جوگیر شده بودن و مراسم دعا کردن تا پاسی از نیمه شب ادامه داشت .
حاجیه خانوم!!!!
این چادر زیبا رو مامانِ دینا جون براش دوخنه که خیلی هم به خانوم طلا میاد.یه بار دیگه از همینجا از لیلا جون تشکر می کنم
بازیکنای آلمان:
الهی قربون اینهمه مهربونی و عشق برم که اینجوری دست کیارش دور گردن کیانا و دست کیانا دور کمر داداشی حلقه شده
خانه داری دوقلوهای من!
یه روز صبح زود مشغول پاک کردن نخود فرنگی بودم که کیارش و کیانا از خواب بیدار شدم و روی نشسته(واه واه)و موی شونه نکرده (واخ واخ)و صبحونه نخوردهآستینا رو مثل کیانا بالا زدن و دست بکار شدن. الهی مامان الی واسه حس همکاریتون بمیره .اون روز فضای خونه پر از انرژی مثبت بود و حسابی سرحال بودم و وروجکا هم که کلی ازشون تشکر شده بود راضی و سرمست بودن .