سه سال و پنج ماهگی تکه هایی از وجودم
مادر بودن موهبت است
و من صاحب این موهبتم
این یعنی خوشبختی
بازی و شادی در خانه کودک:
کیانا و باربی:
کیانا از وقتی کارتن باربی های بالدارو دیده حسابی جوگیر شده و میگه مامان من چرا باربی نیستم؟ بهش گفتم عزیزم تو خوشگلترین عروسک دنیایی با ناراحتی میگه باربی موهاش صافه ولی من موهام فرفریه بیا موهامونو باهم عوض کنیم!(همیشه کلی حرص می خوره که چرا موهاش مثل من صاف نیست)
کلی براش توضیح دادم که بعضی از باربیا موهای فرفری خوشگل دارن ، چاره ای نداشت ولی ظاهرا قبول کرد.یه روز بهم گفت چرا من بال ندارم ، سریع بال فرشته رو که از قبل خریده بودم با خوشحالی بهش دادم و گفتم عزیزم تو هم دوتا بال داری . اینبار گفت چرا نمی تونم پرواز کنم کیارش بردش تو اتاق مامان و بابا و رفت روی تخت و شروع کرد به تکون دادن دستاش و سقوط به روی سنگ و گریه
ظاهرا این قضیه سرِ دراز داره چون چند روز پیش به محض دیدن تبلیغ قرصهای لاغری بهم میگه مامان این قرصا رو بخوریم که مثل باربی بشیم، لاغر با پاهای بلند
حرفهای بامزه:
- کیانا میگه اگه باربی بشم و بال دربیارم ، می تونم پرواز کنم و برم آسمونا پیش بابا حاجی
- کیانا میگه مامان چرا استخون داریم؟ میگم که بتونیم راه بریم ، میگه آهان اگه استخون نداشته باشیم له میشیم مثل ژله
- کیانا به باباجون گفته چرا موهای سرت کم شده؟باباجون گفته آخه پیر شدم کیانا هم در جواب گفته پس چرا موهای مامان جون کم نشده
- جدیدا کیانا به هرمرد و زنی که سنش بالای شصت باشه میگه آخی چقدر پیر و مهربونه
- چند روز پیش کیارش بهم میگه مامان خیلی وقته نرفتی پیش ثریا جون ، موهاتو رنگ کنی برو پیشش خودتو خوشگل کن ما هم میریم خونه مامان جون
- کیارش بعد از دیدن عکسای قدیمی بابایی که سبیل داشته میگه بابایی چقدر خارشی بوده
- یه روز که طبق معمول کیارش تو بغلم بود و براش شعر میخوندم و کمی شعرم طولانی شد ، یهو کیارش بلند شد و گفت وای مغزم درد گرفت
- کیارش میگه از فیلم هندی بدم میاد آخه همشون سیاهن
عشق به روایت تصویر:
ویوا آلمان:
این روزا تب فوتبال همه گیر شده تا جایی که کیارش و کیانا هم فوتبالی شدن و از اونجایی که بابایی طرفدار فوتبال آلمانه اونا هم آلمانی شدن و بعد از قهرمانی آلمان با ذوق و شوق فراوون می گفتن ویوا آلمان ویوا آلمان