کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

22 ماهگی کیارش و کیانا

1391/11/3 22:11
نویسنده : الهام
5,698 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی که خونه بابا حاجی بودیم ، رقتارتون مثل این بود که مدتها حبس بودید و احساس آزادی می کردین. از روزی که رسیدیم تا روز آخر بارندگی بود و شما هم که از نزدیک این همه بارون ندیده بودید و حسابی خوشحالی می کردین. قسمتی از حیاط آب جمع شده بود و کیانا دوید تو اب و پا می کوبید و کیارش هم با سر شیرجه زد توی آب . فقط خدا می دونه که در روز چند بار لباساتون رو عوض می کردم و به سختی می شد تو خونه نگهتون داشت.

اینم مرد کوچولوی مامان تو فرودگاه بوشهر:

تو این سفر همه عمه ها و عموها رو می شناختین و به عمو ، عَم می گفتین و کیارش عمه رو درست تلفظ می کرد ولی کیانا یه دونه" ی "به آخر عمه اضافه می کرد و میگفت عمه یِ .

این مدت کیانا علاقه عجیبی به عمو امین پیدا کرده بود و وقتی عمو می رفت تو اتاقش و در رو می بست با التماس می زد به در و می گفت عمو ، در ، باز ، قول . خلاصه این جمله رو اینقدر تکرار می کرد که عمو در رو براش باز می کرد. البته موقع خواب شب هم اینقدر بهونه گیری میکرد و در اخر خودش می رفت و پیش عمو امین سریع به خواب می رفت.

یه شب که عمو سردار به کیانا کولی می داد ، کیارش هم جوگیر شده بود و پرید روی کول پسر عمو شهراد . اینم سندش:

مدتی که اونجا بودیم به مامان شهراد خیلی زحمت دادیم . وروجکا هم که راه خونه عمو رو یاد گرفته بودن و خودشون می رفتن و در می زدن و می رفت تو.

کیارش علاقه عجیبی به موتور داره و چند باری هم پسر عمه عباس ، کیارشو سوار موتور کرده بود که کیارش مرتب زیر لب صدای موتور (بوم بوم بوم ....) رو در میاره و میگه عباسی عباسی

مثل همیشه سریع سرما خوردین و اینبار حسابی هم اذیت شدین و من و بابایی رو هم مبتلا کردین .سرفه های وحشتناکی می کنین ، خصوصا وقتی تازه به خواب رفتین و با هر سرفه قلب من و بابایی فشرده میشه.کیانا اولین آمپول زندگیش و کیارش هم دومی رو نوش جان کردن و اولش دوتایی گریه کردن که کیارش خیلی زود آروم شد ولی کیانا دستش رو گذاشته بود روی جای آمپول و با گریه می گفت پام پام پام .... البته دوتا اتفاق بد هم افتاد که خوشبختانه به خیر گذشت:

یه روز کیارش میره سمت منقل که گوشه حیاط بود و یه پیت نفت رو خودش خالی می کنه و خدا رو شکر که ازش نخورده بود و فقط خودش رو نفتی کرده بود. یه روز هم که داشتم لباسای کیانا رو عوض می کردم از اونجایی که همش مشغول شیطنت بود و نمی خواست لحظه ای رو هدر بده ، حسابی با من لج کرده بود و شروع کرد به گریه کردن که یهو دیدم داره کبود میشه و هر چی تو صورتش فوت می کردم نفسش بالا نمی اومدو بابایی بغلت کرده بود که یهو دیدم عمه داره انگشتش رو می کنه تو دهنت .مثل اینکه فکر کرده بود چیزی تو گلوت گیر کرده . حالا منِ مادر دارم جیغ می زنم که کیانا چیزی تو گلوش نیست . خلاصه که به خیر گذشت.

این روزا کارتون شده صدا زدن مامان و بابا ، تو خونه مرتب من و بابایی رو صدا میزنین و اگه جلوی چشمتون نباشیم ، با گریه و صدای بلند میگین مامان مامان مامان مامان...

تو مسیر برگشت به تهران ، تمام مدت پرواز دوتایی مشغول قدم زدن تو هواپیما بودین و گهگایی هم با بقیه مسافرا حرف میزدین. بابا و مامان جون و دایی علی اومده بودن فرودگاه دنبالمون که به محض دیدن دایی ، علی علی از دهن کیارش نمی افتاد. این عکسای اون روز تو فرودگاه:

کیارش و کیانا علاقه شدیدی به درآوردن شلوار و پوشکشون دارن و به محض اینکه یکی پوشکش رو درمیاره ، اون یکی هم شروع به این کار می کنه. حالا اینجا از ترس من و بابایی کجا قامم(قایم)شدن!

عاشق تلفن و آیفون و کلا هر چیزی که شبیه گوشی باشه هستن و حسابی هم سر اون باهم دعواشون میشه و بیچاره سیم آیفون دیگه حالت فنری نداره

ماجرای کولی گرفتن از کیارش:

مدتی بود که کیارش علاقه عجیبی به کولی پیدا کرده بود و هر وقت من و بابایی رو زمین میشستیم میومد و گردنمون رو می گرفت و اصرار می کرد که بهش کولی بدیم و بعد از اونم نوبت کیانا بود . یه روز فکر کردم چرا از کیارش کولی نگیرمنیشخندو یه روز که کیارش رو زمین نشسته بود رفتم پشتشو و گردنشو گرفتم و به زبون خودش گفتم آذَ ذَذَ اَدَ دَدَ ....... قند عسل منم چار دست و پا شد و اولش از خنده روده بر شده بود و نمی دونست چیکار کنه ولی یه کم بعد چه کولی به مامانیش داد . تو همون حالت ازش قول گرفتم که مامانی پیر شد اینجوری کولم کنه . الان دیگه فقط دوست داره بهم کولی بده.چشمک

کیارش پرستار می شود:

تقریبا اواسط آذره و دیشب دل درد عجیبی داشتم و بابایی هم خیلی دیر اومد خونه ، کیانا خیلی بابا بابا می کرد و با وضعیت بدی که داشتم دستمو می گرفتو می گفت بریم .کجا؟ تو خونه قدم بزنیم . از اونجایی که کیانا به کتاب علاقه زیادی داره ، یه کتاب جدید بهش دادم که سرش گرم بشه . ولی کیارش، مرد کوچولوی احساساتی مامان ، متوچه درد و ناراحتی من شده بود و تقریبا 2 ساعت کنار من نشسته بود و منو ناز می کرد ، بوس میکرد و به زبون خودش برام حرف می زد . یه کیسه آب گرم رو دلم گذاشته بود و هر از گاهی جاشو عوض می کردم ، ظاهرا کیارش متوجه شده بود و خودش جای کیسه رو عوض می کرد تا جایی که اونو رو چشمام هم می ذاشت.کیارشی الهی مامان قربون چشمای مهربونت بره ، فدای مهربونی و مردونگیت بشم . دیشب لبریز از احساس بودم . همیشه از خدا خواسته و می خوام که دردتون به جونم باشه ولی دیشب از خدا خواستم که بهم سلامتی بده تا بتونم رشد و بالندگیتون و ببینم . دوست دارم عاقبت بخیر بشین و از خدا خواستم که به من و بابایی سلامتی بده که با هم شاهد اون روز باشیم.

بابا جون واسه وروجکا هولاهوپ خریده و چند روزی کیارش و کیانا خیلی درگیرشن ، البته کیارش به عنوان یه اسباب بازی بهش نگاه میکنه ولی کیانا تمرین میکنه که یاد بگیره حلقه بزنه.در ضمن کیانا یه چراغ خواب بابا اسفنجی داره که خیلی دوسش داره و وقتی تو دستش باشه و بهش میگم بگو باب اسفنجی با خجالت (حالتی که انگار واسش خواستگار اومده ) میگه باب اِس.

خانوم طلا چند روزیه که تب داره و بی حوصله و لب به غذا و شیر نمی زنه . دکتر که متوجه نشد چی شده ولی فکر میکنم دندون درد داره . خیلی واسه خوشگل خودم ناراحتم و دوست دارم زودتر سلامتیش رو به دست بیاره، بابایی فکر میکنه که چون دیگه پیش خانوم طلا نمی خوابه کیانا مشکل روحی پیدا کرده ولی به هر حال داره حالش بهتر میشه . کیارش که متوجه شده کیانا حالش خوب نیست ، مرتب نازش میکنه و می بوسدش.

کیارش و کیانا طوطی می شوند:

خوشگلای مامان به اصطلاح زبونشون باز شده و هر چی رو بگی برات تکرار میکنن ولی فرهنگ لغالتشون کلمه هاییه که خودشون به محض دیدن میگن و مرتب تکرار میشه.

برج میلاد گردی:

آخرین جمعه پاییز رفتیم برج میلاد و شما رو سپردیم به خانه کودک اونجا و خودمون رفتیم بازدید برج میلاد و ناهار خوردیم و شما هم دو ساعتی اونجا بودین که مربی اونجا به بابایی زنگ زد که کیارشی بهونه مامانی رو میگیره . خلاصه به من و بابایی و عشقای زندگیمون حسابی خوش گذشت و دوست داریم بازم تکرارش کنیم.

کیارش جمله میگه:

آخرای آذره که مرد کوچولوی مامان ، اولین جمله رو به زبون آورد " ماما آب بده" . البته خیلی وقت بود که می گفت ولی از اونجایی که خیلی خارجی حرف می زد من نمی فهمیدم نیشخند

فرهنگ لغات دوقلوهاتو 22 ماهگی:

عمو ، عمه ، هواپ(هواپیما)، عباسی(عباس)،بوووم بوووم(موتور)، هاپو(سگ)،تیکو تیکو(اسب)،کِک(کیک)،کاکا(کاکائو)،عَطس(عطسه)، اَمام (حموم)،سیب ،باب اِس(باب اسفنجی)، ماشی(ماشین)،آتیچ(آتیش)،آبازی(آب بازی)،عَسک(عکس)،کات(کارت)، کاسه،شیر ، لیوا(لیوان)،باز(باز کن)،بیسو(بیسکوییت)،ماه، خوخار(خودکار)، دای(دایناسور)، کَبا(کباب)،پرغا(پرتغال)، پایین(منظور کیانا بالاس)،عمو اَم(عمو امین)، دست، پا، سر ، دَن(دندون)،بارو(بارون)، بَف(برف)، جله(ژله)، بازی،کاسه، قاشق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامان کیارش
8 آذر 91 10:59
الهی زنده باشن و خدا برات نگهشون داره
آبجی فاطمه جون
9 آذر 91 10:16
سلام دوقولوهای نازی دارید... فاطمه توی مسابقه وبلاگ ثمین شرکت کرده اگه خواستید بهش رای بدید به آدرس زیر برید http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php تو قسمت نظرات آلبوم ٤ به فاطمه ( کد ٣ ) رای بدید
مامان تارا و باربد
9 آذر 91 10:27
22 ماهگی مبارک عزیزای دلم ایشالا همیشع خوش وخندون باشید راستی رسیدنتون هم بخیر عکسا هم فوق العاده عالیه تجسم شیطنتاشون لبخند رو به لبام آورد ایشالا که همیشه بلا ازشون دور باشه
مامان تارا و باربد
9 آذر 91 10:28
سلام 22 ماهگی گلات مبارکه ایشالا همیشه شاد باشین و سلامت و بلا از همگیتون دور رسیدنتون هم بخیر عکساشون عالیه کلی به شیطونی هاشون خندیدم ببوسشون
مامان شهاب
9 آذر 91 12:26
سلام من همین امروز با وبلاگتون آشنا شدیم ولی انقدر که این دوتا جوجه دوست داشتنی اند نشستم تمام عکسها رو دیدم واقعا جیییییییییییییییییگرن کار جالبی کردین که هرماه عکسشونو می ذارین خدا حفظشون کنه ان شاالله می گم دوقلو داشتن هم سخته هاااااااااااااااااا اون هم دختر و پسر
امیر مهدی و عمی
12 آذر 91 14:20
سلام ماشااله خیلی بچه های نازی داری خدا براتون حفظشون کنه واقعا لذت بردم خوشحال میشم به وبلاگ ما هم سری بزنید
سارا مامان راستین
12 آذر 91 18:08
سلام الهام جون چقدر این دوتا گلت خوشگل و مامانی شدن، دلم براتون تنگ شده


مرسی سارا جان
منم دلم براتون تنگ شده راستین ببوس
ليلا ( مامان آريسا و آريا )
13 آذر 91 12:12
من امروز وبتون رو ديدم خيلي قشنگه دوقلوهاي خيلي قشنگي داري دوستشون دارم منم دو قلو دارم دختر من هم از پسرم توپولي تره خوشحال ميشم دوقلوهاي من با كيارش و كيانا دوست بشن


مرسی لیلا جان من لینکتون میکنم
یه مادر
13 آذر 91 14:20
سلام:تازه با وبلاگتون اشنا شدم:دو قلوهای ناز و جیگری داری...خدا الهی بتون ببخشدشون...خودم مادرم میدونم یه مادر چه خون دلها میخوره تا فرزندش بزرگ بشه...عزیزم یه پیشنهاد دارم...تو دنیای مجازی ممکنه هر جور ادمی حضور داشته باشه...مخصوصا که ماشالله هزار ماشالله گلهای تو خیلی زیبا و جذابند ممکنه خدای ناکرده چشم بخورن...زیاد رو عکساشون مانور نده یا حداقل هر روز واسشون صدقه بذار و 4قل بخون و ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم رو تکرار کن!

مرسی عزیزم خیلی لطف کردی که به وب دوقلوها سرزدی از پیشنهادت هم ممنونم
سیما
13 آذر 91 14:33
هزار ماشاله . خدا به همه آرزو داراش بده. این نازنینارم حفظ کنه.بوس به روی ماهشون
مریم
13 آذر 91 16:43
22 دو ماهگییتون مبارکککککک
وای کیارش چه نگاهش مهربونه دلم میخواد بخورمش با اون ژستهای خوشکلی که میگیره خانوم بلا هم که نگو خوردنی



مرسی مریم جون از طرف من برسام و برسین گاز گازی کن
مامان عسل
13 آذر 91 17:34
هزار ماشالا خیلی نازن انشالا همیشه به خوشی ۲۲ ماهگی کوچولوهای نازتون هم مبارک باشه


مرسی عاطفه جون عسلو ببوس
شقایق مامان بنیتا و برسام
13 آذر 91 17:51
اخیییییییییییییییییی

نازی خیلی خوشگل عکسهاشون اسفند دود کن براشون


مرسی شقایق جون بنیتا و برسامو ببوس
مامان رومینا
13 آذر 91 23:32
Dرومینا خانم فشن تو مسابقه شرکت کرده به این وب برید http://ninimod.niniweblog.com/ و اگه دوست داشتید به رومینا با کد 0021 رای بدید .مرسیدو تا رای میشه داد هر دو هم میشه یکسان باشه
مامان دوقلوها
14 آذر 91 1:26
الهی فداشون بشم خیلی نازن خدا برات حفظ کنه
سحر
16 آذر 91 16:30
22ماهگی خوشگلای دوست داشتنیتون مباااارک. ایشالا همیشه در کنار این دوقلوهای عزیز شاد باشید و خدا همیشه شما و همسرتون رو سلامت در کنار خوشگلاتون نگه داره. کیارش از همین الان دکتر کوچولویی شده واسه خودش عززززیزم ..یه بوس هم واسه عسل خانوم که از الان داره رو تناسب اندامش کار میکنه


مرسی سحر جون ایشاله همیشه سلامت و شاد باشید
سارا
17 آذر 91 23:53
خيلي ماه و خوشگل هستن هزار ماشاالله.خدا حفظشون كنه با اجازتون لينكتون كردم
مامی دوقلوها(زهرا)
21 آذر 91 14:03
سلام
سفر بی خطر همیشه به شادی باشین.کلی لذت بردیم از مطالب.چرا دیگه به سر نمی زنین


مرسی زهرا جان حتما به وبت سر میزنم
غزل
21 آذر 91 15:25
فداشون بشممممممممممممم اخی چه دردی کشیدن امپول منم میرسم برسه به شما ببوسشون الی
مامان دوقلوها
21 آذر 91 18:53
سلام عزیز دلم خیلی نازن میبوسمتووووون
شیما جون
23 آذر 91 16:04
سلام مامان جون مهربون 22 ماهگی نی نی خوشگلامون مبارک ایشالا... 222 ساله بشن از روی ماه دوتاشونم یه بوس محکم از طرف خاله www.atilla1391.niniwebog.com
مامان پارسا
23 آذر 91 19:47
سلام , چه دختر عمو نازی دارم , البته پسر عموم هم نازهاین دومین باریه که بهتون سر زدم,شرمنده که تو این دو سال دو بار بهتون سر زدمآخه هر وقت وقتی پیدا میکنیم ,باید کارهای عقب افتاده وبلاگ خودمون رو راست وریست کنیمخسته نباشی زن عموتو این سفری که همراهتون بودیم , فهمیدم چقدر صبوری .


مرسی شازی جون وبلاگتون مبارک از طرف من پارسا رو ببوس


ninipics
25 آذر 91 23:40
با سلام و عرض ادب اگه مایلین از نوزاد در خواب شیرین شما یا بستگان شما عکس های خلاقانه و حرفه ای در محیط ارام منزل شما یا آتلیه عکاسی ما برای همیشه به یادگار باقی بماند، مقدمتان را برای بازدید از وب سایت خود به دیده می نهیم... کیارش جون و کیانا جونه ناز و دوست داشتنی منتظرتونیم www.ninipics.blogfa.com
نرگس مامان طاها و تارا
27 آذر 91 10:51
سلام مامانی
دوست دارم از تجربیات همه مامانی ها در تربیت بچه هامون بهتر استفاده کنیم.یک سری نکات ظریف اما خیلی موثر در ارتباط با بچه ها!!!برای همین سعی می کنم یک سری تمرین های مادری را جمع کنم و تو وبلاگ به نمایش بزارم.خوشحال میشم بیای و با ما همفکری کنی.


نرگس جون حتما به وبت سر میزنم
مامان دانیال
28 آذر 91 15:25
]چقدر نازن ماشاالله. خوش به حالتون یک دفعه دوتاشون رو با هم دارید یعنی جنستون جوره. منم الهام مامان دانیالم. لینکت رو اضافه کردم با اجازه
هیراد و عمه لیلاش
28 آذر 91 16:09
سلام و یه خواهش کوچولو من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
فاطمه
28 آذر 91 17:16
سلام فقط میتونم بگم خدا این دوقلو های نازو واسه مامان بابای مهربونشون حفظ کنه آمین
مامان آوينا
30 آذر 91 12:12
ماشالا خيلي نازن و بامزه خواهرم دوقلو داره دوست داريم زودتر بزرگ بشن مثل دوقلوهاي شما به آوينا سر بزنيد خوشحال ميشم تبادل لينك داشته باشيم
رادین عشق زندگی
1 دی 91 23:29
ماشالله چه بزرگ شدن خدا نگه دارشون باشه و همیشه تو مراحل زندگیشون موفق و سربلند و زیر سایه پدر و مادرشون باشن به رادینی ما هم سر بزنید خوشحال میشیم ممنون منتظر حضور سبزتون هستیم


مرسی عزیرم ایشاله رادینی هم زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه. حتما به وبتون سر می زنم
ندا مامان پارسا و آریسا
16 دی 91 11:51
فقط میتونم بگم بخورمشوووووووووووووووون دلم ضعف رفت
شايان
31 تیر 92 8:04
هزار ماشاله به اين فرشته ها الهي هميشه تنشون سالم و دلشون شاد باشه زير سايه پدر و مادر گلشون
خداييش چقد شبيه همند همسانند ديگه؟


ممنونم جناب شایان
کیارش و کیانا دوقلوی ناهمسان هستن