23 ماهگی کیارش و کیانا
فقط و فقط دو ماه تا دوسالگی نفسای مامان باقی مونده و در حالی که روز بروز شیرین تر و عاقلتر میشن . خیلی از خصوصیاتتون هم شبیه بزرگا شده و دیگه رو پا تمی خوابین و کنار خودمون دراز می کشین و می خوابین .مرد کوچولوی مامان هر شب موقع خواب من و بابایی و کیانا جونو بوس میکنه . الهی مامان فدای این همه عشق و مهربونیت بشه.
هفته اول زمستون با بابایی رفتیم فان پارک هایپر و کلی خوش گدروندیم
شب بسیار خوبی بود و کلی خوشگلای مامان بازی کردن خصوصا که در بدو ورود مورد استقبال باب اسفنجی قرار گرفتیم .
باب اسفنجی باب اسفنجی کوچولوی شلوار مکعبی اسپانج کوچولوی دندون خرگوشی
دوقلوها با من و بابایی کلی همکاری کردن که بتونیم شام بخوریم . کیارشی فقط سیب زمینی و نوشابه خورد ولی کیانا نون و سالاد کلم . جالبه که اینقدر از مزه سالاد خوشش اومده بود که موقع رفتن در سالاد و گذاشت و اونو با خودش آورد خونه.
اول زمستون هم رفتیم مرکز بهداشت واسه قد و وزن به قرار زیر:
قد کیارش :89 و وزن:12.700
قد کیانا : 86.5 و وزن:13400
چند روزیه که هر کاری کیارش می کنه ، کیانا هم اونو تکرار می کنه. این جریان از وقتی شروع شد که کیارش خورد زمین و یه صدای گورومب از سرش بلند شد و منم واسه اینکه گریه نکنه خندیدم که یهو دیدم کیانا خودشو می زنه زمین که به اونم بخندم البته طلا خانوم زبله و خودشو یواش به زمین زد.
کیانا عاشق قلقلکه:
یه شب که از مهمونی اومدیم خونه کیانا الکی بهونه گیری می کرد و بابایی هم واسه اینکه طلا خانوم از اون حالت بیرون بیاد شروع کرد به غلغلک دادن کیانا . دخملی منم از قلقلک خوشش اومده و دیگه ول کن نبود و به بابا می گفت بابا گیلی گیلی گیلیگیلی
یه روز سرد زمستونی و هواخوری با کالسکه:
کیانا از دوران نوزادی هم دختر مغروری بود والانم همین طور ، ولی کیارش بسیار اجتماعی و خونگرم .وقتایی که خیلی کوچولو بودین و با کالسکه می بردمتون بیرون ، عکس العمل کیانا در مقابل احساسات مردم یه اخم کوچولو بود و دوست نداشت کسی دستاشو لمس کنه ولی کیارش به همه لبخند می زد و دوست داشت با مردم به زبون خودش حرف بزنه و هر بار هم کیانا بهش اعتراض می کرد . اینبار هم که بعد از مدتها با کالسکه رفتیم بیرون همین جریانات پیش اومد و برای من باعث بسی تعجبه و جالبه که الانم کیانا اونقدر اخم می کنه که کسی جرات نمی کنه نازش بده ولی کیارش به همه سلام میکنه و لبخند می زنه تا وقتی که کیانا رو عصبانی می کنه و بهش اعتراض مبشه . بعد از اون کیارش هم اخم می کنه .
اینم شام خوردن ملکه کیانا تو مهمونی
شبی که خونه خاله زری جون بودیم به وروجکا خیلی خوش گذشت و خاله جون مثل همیشه بهشون کلی کادو داد . شیرین جون دو تا موش تو اتاقش داره که واسه اولین بار کیارش و کیانا موش کوچولوها رو دیدن و خیلی ذوق زده شده بودن و کیارش به موش می گفت موش ولی کیانا می گفت مِش. کیانا که خیلی به موش کوچولو علاقه پیدا کرده بود و یه سره می گفت مِش مِش .(البته من همینجا از شیرین جون به خاطراستفاده از وازه موش به جای همستر عذرخواهی می کنم)
حساسیت کیانا به بابا و بابا جون
مدتیه که کیانا نسبت به بابا جون و بابا حساس شده و اصلا دوست نداره در حضور اون کسی به بابا جون و خصوصا بابا رضا نزدیک بشه و البته این حساسیتش در مورد من بیشتره و حسابی بهم اخم می کنه و اگه از پیششون بلند نشم با تحکم بهم میگه پاشو پاشو
مدتیه کیارش زمانیکه می خواد اعتراض کنه میگه باکوبا باکوبا ، نمی دونم معنیش چیه ولی فکر می کنم به زبون آفریقایی باشه
یه روز گرم زمستونی و خوردن درت مکزیکی:
الهی قربون کیانا برم ، بعد از خوردن ذرت می گفت مامان چایی چاییی... که به خوردن آب آلبالو رضایت داد.
آخه کیارشی چی می خوای از یخچال؟چی شده؟ چیکار کردی؟
یه روز زمستونی و پارک ملت:
تقریبا آخرای دی ماهه و یه روزی که هوا خیلی خوب بود با وروجکا رفتیم پارک ملت یا به قول کیانا پارک ملی . کلی بدو بدو کردن ، به کلاغا بیسکوییت دادن و ورزش هم کردن.
کیانای ورزشکار
وای وای فکر می کنین مهندس کیارش داره چیکار می کنه؟
کیارشی چیکار می کنی؟
فکر بد نکنیدا ، کیارشی همه نی نی ها یا به قول خودش نونو ها رو دوست داره.
حمام کردن دوقلوها:
اینم از حمام کردن دوقلوها که با ذوق و شوق فراوون می رن تو و با گریه میان ببرون(الهی قربون طلا خانوم با این همه هیجان برم)
راستی بابایی واسه تولد دو سالگی گلدونه هاش دوچرخه خریده که البته هنوز تو کارتنه . یه روز صبح کیارشی به کارتنا اشاره کرد و گفت چیه؟ منم گفتم دوچرخه ، با همکاری کیانا یکی از کارتنا رو آوردن تو هال و شروع کردن به باز کردن ولی خوشبختانه نتونستن. اما کیارش تا نزدیکای ظهر گریه می کرد و می گفت بوم بوم بوم بوم. مثل اینکه پسر باهوش من معنی دوجرخه رو فهمیده بود. البته بعد از اون روز استفاده دیگه ای از کارتنا می کنن و اونا رو می ذارن زیر پاشون و در خونه رو باز می کنن و منم مجبورم درو قفل کنم.
کیانا هم جمله میگه:
آخرین روز دی ماهه که کیارش و کیانا یه دعوای حسابی با هم کردن و مثل کشتی گیرا تو هم پیچیده شده بودن که من به سختی و به کمک قلقلک جداشون کردم . ظاهرا کیانا خیلی اذیت شده بود چون خیلی حالش بد بود و با گریه اولین جمله رو گفت ، اونم چه جمله ای، مامان داداش منو زد!!!!
کیانای شیرین زبون و کیارش شیرینکار:
این روزا کیانا با لحن و آهنگ خاصی به بابا رضا میگه باباییییییییی ؛ به منم میگه مامانییییییییی ، یه جوری ناز میکنه و صدامون می زنه که دلم می خواد درسته قورتش بدم.
کیارش هم منو لوس می کنه ، ناز می کنه و بهم می گه لالی لالی و ظاهرا برام لالایی می خونه وازم می خواد سرمو بذارم رو پاهای کوچولوش و لالا کنم .چه احساس قشنگیه و من چقدر غرق احساس می شم و از شدت لبریز شدن اشک شوق می ریزم و هزاران بار خدای بزرگ رو به خاطر وجود این دو تا گل زیبا شکر می کنم .