24 ماهگی کیارش و کیانا
تقریبا دو سال از اومدن فرشته های کوچولو به زندگی من و بابایی می گذره و ما روزی هزاران بار خدای بزرگ رو به خاطر نعمتهای زیادی که بهمون داده شکر می کنیم .کیارش و کیانای عزیزم گرمی زندگی ما رو بیشتر کردن و با هر لبخندشون همه دنیا از آنِ من و باباییه و با هر مریضی غمِ عالم به دلمون. حالا شمارش معکوس واسه دو سالگی کیارش و کیانا شروع شده
می خوام کمی از غذاها ، میوه ها ، تنقلات، نوشیدنیهای و ....مورد علاقتون بگم
غداهای مورد علاقه:کباب ، آش ،سوپ،کوکو، ماکارانی،قرمه سبزی،ذرت مکزیکی و کتلت
میوهای مورد علاقه:موز، سیب، خربزه، هندوانه،خیار،لیموشیرین،انار، خرمالو ، لبو
تنقلات مورد علاقه:چیپس، سیب زمینی سرخ کرده،نقل،بستنی،پاستیل،بیسکوییت،کاکایو، ژله و نبات
نوشیدنیهای مورد علاقه:شیر ، شیر کاکایو، چایی،، چایی نبات،ادوغ
کارتونهای مورد علاقه: باب اسفنجی و بره ناقلا
دلنوشته مامانی:
اوایل بهمن بابا رضا رفته بود چند روزی ماموریت و اینبار وروجکا خیلی بی تابی می کردن ، کیارش نصفه شبا از تختش میومد پایین و پیش من می خوابید و کیانا هم بالشش رو بغل می کرد و میرفت که پیش بابایی بخوابه و وقتی می دید بابا نیست با گریه بر می گشت . منم حسابی بهم ریخته بودم و کنترل خودمو از دست دادم و کیارش و کیانا رو دعوا کردم ، اصلا نمی دونم چم شده بود که با مامان جون که اینهمه هوامو داره هم بد رفتاری کردم و از خودم رنجوندمش . بعد از اومدن بابایی هم سر درد وحشتناکی اومد سراغم و یه روز تعطیل از ظهر تا آخر شب از شدت درد هزار بار مردم و همه کارا رو بابا رضا انجام داده بود و ظاهرا خیلی خسته شده بودو بعد از ظهربابا و مامان جون اومدن و منو بردن دکتر و مامان جون هم کلی تو خونه زحمت کشیده بود ، حتی موهامو وقتی خوابیده بودم با سشوار خشک کرد . وقتی می خواستن برن از مامان خواستم کیارش رو با خودش ببره . کیارش هم از خدا خواسته سریع لباساشو پوشید و اومد منو ببوسه که از شدت ناراحتی می خواستم بمیرم ، از اینکه نکنه روزی نتونم از گلهای زندگیم نگهداری کنم و به ثمر برسونمشون . به هر حال اون شب به سختی گذشت و بابایی هم پیش کیانا خوابید .فردا حالم خیلی بهتر شده بود و کیانا هم خیلی بی تابی کیارشو می کرد و مرتب می گفت داداش کو؟ ظهر شده بود که پای پیاده رفتیم خونه مامان ، خانوم طلا همسفر خوبیه و کلی هم تو راه با هم حرف زدیم .کیارش خیلی بیتابی کرده بود و شب قبل تا ساعت دو و نیم بیدار مونده بود و اول صبح هم بیدار شده بود . پیاده روی با شاپرک خانوم فوق العاده لذت بخش بود و تصمیم گرفتم این احساس رو در کنار قند عسل هم تجربه کنم . بعد از ظهر هم مثل صبح هوا خیلی ملس و بهاری بود و از در خونه دست کیارشو گرفتم و رفتیم خیابون گردی و حدود نیم ساعت پیاده روی کردیم . نمی تونید تصور کنید در کنار یه مرد کوچولو قدم زدن چه احساس قشنگی بود و به کیارش هم خیلی خوش گذشت و تو راه بابا جونو دیدیم و غذای مورد علاقه کیارش ، کباب هم گرفتیم و اومدیم خونه و بازم مامان جون وروجکا رو حموم برد و آخر شب بابایی اومد دنبالمون و من در کنار غنچه های زندگیم بعد از چند روز سختی یه روز فوق العاده رو تجربه کردم .
بابا رضا که تا دیر وقت کار می کنه. بابا جون که مثل کوه پشتمه و مامان جون هم خیلی کمکم می کنه ولی نمی دونم چرا این همه از اطرافیانم انتظار دارم البته بیشتر از اینکه بخوام برام کاری بکنن دوست دارم درکم بکنن و بفهمن دوقلو داری حیلی سخته تازه اگه مامان حساسی باشی که بیشتر....
می نویسم تا همیشه یادم بمونه:
چند وقت پیش بابا جون خواب خونه پدریش رو می بینه و واسم تعریف کرد که تو خواب ناراحت بوده که مثلا چه کارایی می تونسته واسه پدر و مادرش بکنه و نکرده . حالا هر کی بابا جونو می شناسه می دونه که یه انسان واقعیه ، یه مرد بزرگه و خیلی کارا واسه پدر و مادرش کرده .بعد از شنیدن خواب بابا حسابی بهم ریختم و هزار تا سوال تو ذهنم ایجاد شد . قطعا این دو سالی که مادر شدم فرزند خوب واسه مامان و بابام نبودم و همیشه اعصابم خراب بوده و باعث رنجش خصوصا مامان خوبم شدم و همیشه اونا بودن که هوامو داشتن و همراهم بودن . درگیریهای ذهنیم خیلی زیاده ولی تصمیم گرفتم و حتما می تونم که مادر و فرزند خوبی باشم.
کیارشی شعر میگه:
مدتی بود که نفس مامان زیر لب یه چیزایی زمزمه می کرد و با آهنگ خاصی می گفت ماما ، نونو دا دا دو دَ ، دود به دل من که خیلی می شست و هر وقت بهش می گفتم واسه مامان شعر بخون اینارو تکرار می کرد و خودشم با چشم و ابرو برام لوس می کرد.تا اینکه امروز 9 بهمن کیارش خیلی واضح شروع کرد به شعر خوندن مامانی ماماجو بابایی باباجو نونو نونو (کیارش به نی نی میگه نونو و منظورش هم کیاناس).
تولد قمری کیارش و کیانا:
مبعث رسول اکرم تولد قمری نفسای مامان بود و من و بابایی رو برد به دو سال پیش ، شبی که وروجکا هنوز تو دلم بودن و آروزی دیدن دستای کوچولوی کیانا و پاهای کوچولوی کیارشو داشتیم . ماههای اول تولد خیلی سخت بود اما تصور اون روزا خیلی شیرینه.
یه روز بارونی در پارک پردیسان:
کیارش و کیانا از دیدن یه عالمه بادبادک تو آسمون شگفت زده شده بودن و می گفتن باد باد....اینجا هم کیارش داره بادبادکای تو آسمونو نشون میده
مدتیه هر ادایی رو بخوای کیارش در میاره ، خلاصه خیلی بامزه شده مثلا احساساتی میشه و یا دو تا دستاش لپای منو می گیره و بوسم می کنه یا میگی بخند ، می خنده گریه کن، الکی گریه می کنه لوس کن ، لوس میشه هیس کن، انگشتشو میذاره رو بینی و میگه هیسسس و .......
کیانا مونس مامان:
قبل از مادر شدن با تمام وجودم در آرزوی داشتن دختر بودم و خدای بزرگ نعمت رو در حق من تمام کرده و دختر خوشگلی بهم هدیه داده.مدتیه که کیانا پیش خودم می خوابه و عشق من به دختر کوچولوم هزاران برابر شده و صبحا وقتی بیدار میشه منو ناز می کنه و میگه مامان نازه ، ماهه ، خوشگله و اگه ببینه همچنان خوابم بهم میگه مامان لالا لالا و منو اول صبح غرق عشق و زندگی می کنه.
آرایشگاه:
موهای کیارش و کیانا خیلی بلند شده بود و ما هم تصمیم گرفتیم دوتاشونو ببریم آرایشگاه مردونه . قرار شد اول موهای قند عسل کوتاه بشه اونم هم در حالی که تو بغل باباییه، وای وای وای چه قیامتی کرد کیارش، چه گریه هایی می کرد و چه مقاومتی . حال من و بابایی از اون خرابتر بود ولی چاره ای نبود باید ادامه می دادیم . منم سرماخورده بودم و سرم هم خیلی درد می کرد و گریه های کیارش هم حالمو بدتر کرد و بعد از آرایشگاه مستقیم رفتیم دکتر. حالا نوبت طلا خانوم شده که موهای خوشگلشو کوتاه کنی و کمی هم واسه کیانا استرس داشتیم که کیانا کوچکترین مقاومتی نکرد و به راحتی موهاش کوتاه شد . ایشاله مبارکشون باشه.
باغ وحش ارم:
کمی از نیمه بهمن گذشته و یه روز گرم زمستونی به همراه بابایی و دایی مهدی دوقلوها رو برای بار دوم بردیم باغ وحش.
کیارش و کیانا محو تماشای انواع پرندگان از طاووس و طوطی و...... تا انواع خزندگان مثل موش و خرگوش:
کیانا که با دیدن خرگوش ذوق زده شده بود و یه سره می گفت خگوش و کیارش هم مرتب موشا رو صدا می کرد.
دوقلوها در حال ناز کردن بچه آهو:
کیانا محو تماشای شامپانزه ها و جیغ و دادی که می کردن:
اینم سلطان جنگل:
کیارش و کیانا تو استخر توپ :
دوست دارم کمی از حال و احوال اهالی باغ وحش بگم:
طوطی و خرگوش و انواع و اقسام پرنده ها همه توی یه قفس بودن و خرگوشها خیلی کسل و خواب آلو بودن ولی ماشاله به طوطیا که خیلی سر حال بودن .
آهوا و گوزنا هم سرحال و سر زنده بودن. میمونا از دیدن مردم خوشحال و منتظر بودن که بهشون غذا بدن خصوصا ماده میمونی که تازه زایمان کرده بود و شیر می داد خیلی هم قیافه های مظلوم و مهربونی داشتن.
امان از شامپانزه ها و گوریلا که خیلی شیطونی می کردن و از این ور به اون ور می پریدن و حسابی جیغ جیغ راه انداخته بودن و شور و حالی به باغ وحش داده بودن و حرکات اکروباتیک می کردن.
شیر سلطان باغ وحش بد جوری تو خودش بود و ظاهرا با خودش فکر می کرد با این اوضاع و احوال گرونی چه جوری میشه باغ وحش و اداره کرد
پلنگ ایرانی خیلی عصبانی و بی قرار بود و ظاهرا منتظر اتفاقی بود . نمی دونم چرا ولی یه مسیر خاص رو می رفت و بر می گشت . پلنگ آفریقایی خیلی بی خیال بود و زیادم سر حال نبود .
خرس قهو های هم اون بالا بالاها نشسته بود و ملت و تحویل نمی گرفت.گرگا هم خیلی سر حال و قبراق بودن و ظاهرا اوضاعشون بر وفق مراد بود.
خواب شب:
من و بابایی از زمان تولد دوقلوها رو تو هال می خوابوندیم و وقتی خوابشون می برد می بردیمشون تو اتاق خودشون ولی این روزا که نزدیک دو سالگیشونه نفسای مامان خیلی پیشرفت کردن و کیانا وقت خواب که میشه می ره سر جاش و خودش می خوابه البته دوست داره یه ساعتی واسه من حرف بزنه و منو ناز کنه. کیارش هم تقریبا بدون دردسر می خوابه
دوقلوها و هاپو:
یه شب که دوقلوها رو برده بودیم پارک و مشغول قدم زدن بودیم کیارش و کیانا متوجه یه سگ پشمالو شدن و مرد کوچولوی شجاع مامان خیلی ذوق زده شده بود و هاپو رو ناز کرد و تو بغل گرفت حتی می خواست بوسشم بکنه . منم حسابی تعجب کرده بودم که بابایی گفت یه روز که با کیارش پارک بودن یه سگ بولداگ می بینن که بابایی هم ازش می ترسیده ولی کیارش اصلا و ابدا. کیانا هم از هاپو نترسید و خیلی بهش نزدیک شد ، اما مشخصه که طلاخانوم جانب احتیاطو رعایت می کنه.
شعر کیارش:
آخرای بهمنه و یه شبی که عمو مرتضی اینا مهمون بودن ، کیارش و کیانا خیلی ذوق زده شده بودن و کیارش شروع به خوندن شعر کرد و با کمال تعجب دیدم که تو شعر اسم عمو و پارسا رو هم میاره(لطفا با آهنگ بخونید)بابا جون بابایی ماما جون مامانی عمو پارسا عزیز جون .....الهی فدای کیارشی بشم که اسم همه کسایی که دوسشون داره رو با آهنگ میاره
کیانا و ترک پستونک:
دو سه ماهی بود که وابستگی کیانا به پسونکش خیلی زیاد شده بود و حتی موقع بیرون اومدن از خونه هم اونو بر میداشت واین باعث نگرانی من شده بود و طبق توصیه دکتر می خواستم قبل از دو سالگی ترکش بدم که خوشبختانه آخرای بهمن و یه روزی که رفته بودیم خونه مامان جون، کیانا پستونکشو اونجا جا گذاشت و شبهای اول کمی بی قراری کرد و به قول خودش سراغ پِس رو گرفت و منم واقعیت رو بهش گفتن که خودش پستونک رو خونه مامان جون جا گذاشته و خدا رو شکر تا امروز که چند روزی گذشته ظاهرا ترک پستونک رو پذیرفته . اما یه روز صبح از خواب بیدار شد و تلفن رو برداشت و می گفت ماماجو پس بیار.
بشین بشین:
مدتیه که کیارش به کنار خودش اشاره می کنه و به من و بابایی میگه بشین بشین .اگه مهمون هم بیاد خونمون و بخواد بره ازش می خواد که بشینه.
فرهنگ لغات دوقلوها تو 24 ماهگی:
اَرگوش(خرگوش)،پِس(پستونک)،دَنجاب(سنجاب)،I love u(آی بیلو)، غور غور(غورباقه)،آهنگ،گوگوش، فرش،شوار(شلوار)،خیار،گوجه،بَرتغال(پرتغال)