26 ماهگی کیارش و کیانا و سال نو 92
بر ما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی
امید آنکه آن کهنه رفته باشد به نکویی و این نو همی آید به شادی
سال نو 92 بر سر مزار بابا حاجی مهربون تحویل شد ، باورِ نبودش برای همه سخته ولی واقعیت تلخیه و تنها کاری که میشه کرد ، دعا برای آرامش روح بابا بزرگ مهربون و دوست داشتنی . نیست ولی یادش همیشه تو قلبمون زندس.امیدوارم که سال جدید برای همه سادی توام با شادی باشه
باز هم مثل همیشه این سفر پر از خاطرات تلخ و شیرین بود، از داماد شدن عمو سردار تا اتفاقاتی که واسه کیانای من افتاد.
یه روز صبح که کیانا از پله های تارمه بالا می رفت ناگهان زمین خورد و گوشه دندون جلوییش شکست و کمی لق شد . وای نمی تونید حال منو تصور کنید مَهروی من گریه های شدید می کرد و می گفت مامان دندونم درد خون ..... ولی خدا رو شکر بعد از دو سه روز دندونش دوباره مثل اول سفت شد.
عصر همون روز من خونه نبودم که ظاهرا نمک دون به دست داشته تو حیاط بازی می کرده که نمک دون می شکنه و کف دست دختر کوچولوی منو پاره می کنه و کار به بیمارستان کشیده می شه و سه تا هم بخیه می خوره. وقتی به بیمارستان رسیدم که دست کیانا باند پیچی شده بود و تا منو دید دستشو نشون داد و با گریه گفت مامان دستم خون خونی شده .عزیز دلم چقدر نجیب و با تحملی، هر روز که می خواستم پانسمان دستشو عوض کنم بهش می گفتم چقدر دستکشت کثیف شده ، می خوام دستکش سفید دستت بکنم و اونم راضیبه تعویض پانسمان می شد.
یه روز هم از رو تارمه اوفتاد تو حیاط و سرش به اندازه یه گردو اومد بیرون و خدای بزرگ بهمون رحم کرد.
کیارش ،فرشته نجات:
مدتی که سفر بودیم کیارش کنار من می خوابید و کیانا کنار بابایی، یه شب حدودای ساعت 3 کیارش از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن و به هیچ عنوان آروم نمیشد . تقریبا یه ساعت گریه و بی قراری قند عسل طول کشید تا بابا رضا از خواب بیدار شد . وقتی بابایی از خواب بیدار شد کیارش داشت خوابش می برد ولی بابایی موقعی که داشته پتوی کیانا رو مرتب می کرده متوجه می شه که کیانا تب شدید داره. تب خانوم طلا اینقدر بالا بود که با شربت استامینوفن و بروفن و پاشویه پایین نمی یومد. خدای بزرگ خیلی بهمون رحم کرد که مرد کوچولوی من از خواب بیدار شد و من و بابایی رو از خواب بیدار کرد . تب کیانا و به دنبال اون کیارش چند روز ادامه پیدا کرد و بعد علایم سرماخوردگی مثل هر سال شروع شد،مثل هر سال هم به شدت سرما خوردن ولی خدا رو شکر بدنشون بیشتر از قبل مقاوم بود.
جوز بازی کیارش:
زمانی که کیارش کوچیکتر بود و نباید به چیزی دست می زد ، بهش می گفتم جیزِ ولی کیارش می گفت جوزِ. حالا که بزرگتر شده و می خواد کار خطرناکی بکنه ، خودش می فهمه و یه چشمک می زنه همراه با خنده بانمکی روی لبش و میگه جوز منم بهش میگم کیارش جوز باز. با این نگاه جوزبازش و چشمکاش دل همه رو آب می کنه .
ماجرای کیانا و قوقولی:
اولین شبی که خونه باباحاجی بودیم ، صبح با صدای خروس همسایه بیدار شدیم . کیانا حسابی عصبانی شده بود و اول دستش گذاشت رو گوشش و با عصبانیت گفت قوقولی و در نهایت پتو رو کشید رو سرش و خوابید. عصبانیت کیانا و عکس العملش نسبت به صدای خروس واسه من و بابایی خیلی شیرین بود.
شب خیر:
مدتی که سفر بودیم کیارش و کیانا خواب شب و ظهر خوبی داشتن و به راحتی به خواب می رفتن ، تا اینکه یه شب عمه ها به کیارش یاد داده بودن که موقع خواب شب بخیر بگه .کیارش هم که از خنده عمه ها موقع شب خیر گفتن خوشش اومده بود ، ول کن نبود و مرتب در اتاقو باز می کرد و می گفت عمه شب خیر....
حمام دادن دوقلوها:
مدتی که در سفر بودیم عمه لیلا دوقلوها رو حموم می داد .اوایل کیارش از حمام اونجا می ترسید ولی بعدا آب بازی می کرد حتی عمه رو خیس می کرد ، خلاصه که به عمه خیلی زحمت دادیم و از همین جا ازش تشکر می کنیم و یه بوس آبدار از طرف دوقلوها واسش می فرستیم.
در کل سفر خوبی بود و در کنار عمه ها و عمو ها خیلی بهتون خوش گذشت و منم از خوشحالی شما خوشحالم. اینم یه عکس از بازی کردنتون تو حیاط:
کیانا علاقه شدید به لباس خواب میکی موس داره . یه روز که لباسش رو شسته روی بند دید به شدت عصبانی شده بود و می خواست لباس رو از روی بند برداره:
کیارش و ترس:
کیارش از لوستر هال باباحاجی می ترسید و هر وقت نگاهش به اون میوفتاد منو سفت بغل می کرد و می گفت "مامان من ترسید".یه روز هم که با بابا رفته بودن دریا بازم میگفته بابا دریا ترسید. البته میگن نباید بچه ها رو از چیزی بترسونی ولی گاهی ناچار میشی از یه چیزی بترسونیشون که اتفاق بدی نیوفته الان کیارش از لولو هم می ترسه. پسرم حسابی بزرگ شده و از ترساش با من حرف می زنه از لامپ ،دریا و کامیون تا لولو.
بیرون رفتن با دوقلوها:
یه شب تصمیم گرفتیم با عمه ها بریم پارک و بابایی گفت کیارشو نبرید که بتونید کمی بشینید ولی عمه جون اصرار کرد که حتما باید ببریمش و بابایی هم گفت مسیولیتش با خودت . همین که جایی رو واسه نشستن انتخاب کردیم ، کیارش از بغل عمه بلند شد و شروع کرد به دویدن . عمه دویید دنبالش و من و کیانا هم دنبال اونا، دوییدن کیارش خیلی بامزه بود و هر از گاهی نگاهی به عقب می کرد و قاه قاه می خندید و تند تر از قبل می دویید تا جایی که رسید به آکواریوم ماهیا و توجهش جلب شد و عمه تونست بگیردش.خلاصه که نفهمیدیم اون شب شام چی خوردیم.یه شب دیگه قرار شد با عمه ها شام بریم بیرون و اینبار بابایی کیارشو با خودش یرد آرایشگاه و ما به همراه کیانا رفتیم شبهای صدف، کیانا همراه خوبیه و مثل خانمای با شخصیت از اول تا آخر شام روی صندلی نشسته بود و حسابی با ما همراهی کرد.
سیزده بدر:
سیزده امسال هم در کنار عمه ها و عمو امین در ساحل خلیج همیشه فارس به سلامتی بدر شد.به امید اینکه همه تو سال جدید به آرزوهاشون برسن و عزیزای من همیشه سلامت باشن.
بعد از همه اتفاقات بدی که واسه طلا خانوم افتاد تصمیم گرفتم واسه خوشگل خودم یه جایزه بگیرم . یه عروسک بی بی برن راش گرفتم تا همیشه همین جور پر از صبر و تحمل باشه ، البته واسه کیارش هم یه گوریل موزیکال خریدم. بعد از حدود بیست روز ، مثل همیشه عمو سهراب ما رو تا فرودگاه همراهی کرد.این هم یه عکس با پسر عمو شهراد تو فرودگاه بوشهر:
اینم مرد کوچولوی خوش تیپ من در فرودگاه بوشهر:
آسانسور:
کیارش و کیانا در حال بازی با دکمه های آسانسور:
اولین پارک در سال 92:ف
ماهِ من در حال غر غر کردن:
کیارش و موسیقی:
کیارش هوش موسیقیایی بالایی داره و علاقه زیادی به موسیقی و آهنگ. خیلی خوب همراه با آهنگ می رقصه و البته کیانا هم باهاش همراهی میکنه.مدتی که جنوب بودیم و عموها براش آهنگ بندری می ذاشتن ، علاقه کیارش به آهنگ بندری زیاد شده و از همه می خواد که براش بندری بذارن. به محض اینکه سوار ماشین میشه به بابایی میگه آننگ(آهنگ) .
پارک ملت:
آخرین روز فرودین تصمیم گرفتیم با عمو مرتضی اینا بریم پارک ملت و تماشای لاله ها . روز خوبی بود و کیارش و کیانا در کنار پسر عمو پارسا خیلی بهشون خوش گذشت .واسه ناهار رفتیم SFC و بچه ها خیلی خوب همکاری کردن و در آخر از محوطه بازی اونجا فیض بردن، کیانا و پارسا تو اسخر توپ و سرسره بودن و کیارش هم سوار ماشین بود و بازی می کرد.چند تا از عکسای یه روز خوب بهاری:
کیارش و کیانا خسته از پیاده روی
با دبیدن پارسا ،جون تازه ای گرفتن
فرهنگ لغات دوقلوها در 26 ماهگی:
مامان نکن ، مامان بیا ، مامان سرده،مامان گرمه،مامان دوباره،مامان بشین (کیانا میگه مامان ایشین)،مامان بده،بخور ،ترشی، سبزی،لوبی(لوبیا)،ماتیک،شَبت(شربت)،شکلات،شَلار(شلوار)،قوقولی، موتور، ماشین ، گوشی، صندلی،میز،پت و تو (پت و کت)، تمام شد، شکست،بیریم(بریم) ، مامان گیر(مامان گیر کردم)، شبخیر(شب بخیر)،بخواب،شَبّت(شربت)،آننگ(آهنگ)،صبر کن،کالاساکه(کالسکه)،