کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

27 ماهگی کیارش و کیانا

1392/2/30 13:59
نویسنده : الهام
5,276 بازدید
اشتراک گذاری

کیارش و کیانای عزیزم یه دنیا دوستتون دارم و براتون می میرم ،احساساتم وصف نشدنین و قابل توصیف نیستن اما هر کلمه جدیدی که یاد می گیرید و هر جمله ای که به زبون میارید احساسات مادری من غلیان می کنه و بوسه بارونتون می کنم ، اغلب به احساسات من با بوسه شیرینی جواب می دین ، اون وقت مامان لبریز از احساس میشه و تو آسمون پرواز می کنه . خدایا به خاطر وجود این دو گل زیبا شکر شکر.....

اولین روز 27 ماهگی خاله سپیده دوست مهربون مامان اومد خونمون و بعد از اینکه کلی با وروجکا بازی کرد و شما هم سپیده سپیده از دهنتون نمی یوفتاد ، رفتیم شهر بازی نزدیک خونه و حسابی بهتون خوش گذشت. متاسفانه نتونستیم زیاد بیرون باشیم چون هوا به شدت سرد و طوفانی شد.

مامان دل تنگه:

قند عسل مامان خیلی احساساتیه و یه روز که بابا و مامان جون خونمون بودن و کلی به کیارش و کیانا خوش گذشته بود ، موقع رفتنشون کیارش خیلی بی تابی و گریه کرد و دست منو گرفت و برد تو اتاقش و بهم با بغض شیرینی گفت مامان دل تنگه ، منم اینجوری شدمتعجب .اول فکر کردم اشتباه شنیدم ولی ازش پرسیدم دلت واسه کی تنگه ؟ گفت بابا جون  مامان جون . منم با تعجب پرسیدم دیگه دلت واسه کی تنگ شده؟ گفت عمه لالا(لیلا)

 

حرفهایی که از شنیدنشون هنگ می کنم:

  • یه روز صبح کیارش که از خواب بیدار شد و شروع کرد به صدا زدن من ، مامان مامان ماااااامااااان . خودمو به خواب زدم شاید  از بیدار شدن منصرف بشه و منم به کارام برسم ولی پسر ناقلای من از تخت اومد پایین و اینبار می گفت الی الی الی بیدار شوابله
  • یه روز کیارش از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن و بابایی رو صدا می کرد که کیانا داداشش رو بغل کرد و گفت بابا رفته کار ، پول بیاره داداش گیه نکن  بابا رفته کار،  چیپس بیاره
  • یه روز کیانا رو بغل کردم که بشورمش ، با خودم گفتم کمرم شکست خیلی سنگین شده . کیانا در جواب گفت ماشاله ماشاله چشمک
  • کیارش و کیانا بعضی وقتا بهم کولی می دن ، ولی یه رو که کیانا نشست پشته کیارش که بهش کولی بده کیارش گفت آخ سنگینهههههقهقهه
  • کیانا نصفه شب از خواب بیدار میشه و بهم میگه آب می خوام ، وقتی براش آب میارم میگه مامان میسی(مرسی)تشویق
  • کیارش و کیانا دارن با هم بازی می کنن و صدای قاه قاه خنده فضای خونه رو پر کرده گاهی هم جیغای کیانا ، یهو کیانا به کیارش میگه داداش منو کشتی . با تعجب به کیانا میگم داداش تو رو کشت؟ غش غش می خنده و بهم می گه مامان بازیهقهقهه
  • داریم غذا می خوریم یهو  غدا می پره تو گلوشون و سرفه می کنن ، اون وقت یکی از قلا می گه مامان بزن پشتش!
  • بعضی وقتا لپای همدیگه یا منو می گیرن و میگن ماهی تو!

4 اردیبهشت 92 با مامان جون و کیارش و کیانا رفتیم مرکز بهداشت برای کنترل قد و وزن و از اونجا هم رفتیم بوف و ناهار خوردیم . حسابی بهمون خوش گذشت خصوصا که مثل همیشه نفسای مامان حسابی همکاری کردن .

وزن کیارش: 13   و قد 89

وزن کیانا:14.200 و قد:88

مهمانداری کیانا:

یه روز تعطیل وقتی بابا و مامان جون موقع ناهار اومدن خونمون کیانا اینقدر از دیدن باباجون ذوق زده شده بود و اینقدر این دختر مهربون و دوست داشتنیه که سریع بشقاب غذای منو گذاشت جلوب بابا جون و قاشق و چنگال هم بهش داد و گفت بابا بخور .حتی واسه بابا جون خوشت هم می ریخت ، قیافه من و مامان جون اینجوری شده بود مژهو بابا جون هم غرق عشق و اینجوریقلب

بوستان جوانمردان ایران:

یه روز تعطیل بابا رضا بردمون یه پارک جدید ، سمت رودخونه کن؛ پارک خیلی بزرگی بود با کلی امکانات از پیست دوچرخه سواری و زمین بازی واسه بچه ها تا شادی کده . بعد از مدتی بابا و مامان جون هم بهمون پیوستن و وروجکا رو کلی خوشحال کردن . کیارش و کیانا کلی تاب و سرسره بازی کردن و بعد هم وارد شادیکده شدن که فضای خیلی بزرگی داشت و یه عالمه توپ و سرسره های تونلی داشت .خلاصه از رمق افتاده بودن که عمو و پارسا هم به ما پیوستن و دوقلوها با دیدن پارسا دوباره سرحال و قبراق شدن . در کل روز خوبی بود و به همه حسابی خوش گذشت.

بوستان جوانمردان ایران٢:

بستنی خورون:

کیارش و کیانا خیلی ددری شدن و حدودای هفت شب بهانه بیرون می گیرن و به قول کیارش "مامان ، بابا با ماشین دور ".چند روزه که دوقلوها رو به تنهایی و بدون کالسکه می برم مرکز خرید نزدیک خونمون و با همدیگه بستنی می خوریم. هر وقت هم که من حوصله نداشته باشم بابایی با ماشین می چرخوندشون.الهی قربونتون برم که مثل مامانی عاشق بستنی نسکافه این!

پارک آب و آتش:

دومین بار که با دوقلوهای خوشگلمون رفتیم پارک آب و آتش و کیارش و کیانا از دیدن آب نمای پارک هیجان زده شده بودن و می خواستن برن و آب بازی کنن . البته از چند روز قبل هم بابایی همین نظر داشت ولی یهو هوا بارونی و سرد شد ، ایشاله یه روز که هوا گرمه می ریم و تنی به آب می زنید. کیانا جونم از پیاده روی خسته شده بود و به من گفت مامان پام دردِ ، منم که از بغل کردن کیانا خسته شده بودم بهش گفتم اگه پات درد می کنه بریم آمپول بزنیم که خوب بشهچشمککیانا هم در جوابم گفت مامان پا خوبه . ولی وقتی اومدیم خونه می گفت با مامان قهرم!!!!!

اَگوشم:

یه روز که داشتم با کیانا فلش کارت بازی می کردم ، رسیدم به میمون و از اونجایی که کیانا خیلی اهل شوخیه بهش گفتم تو میمونی؟ نیشخندطلا خانوم روشو ترش کرد و خیلی خوشمزه گفت من اَگوشم(خرگوشم)

1 تا 10 :

مدتیه بابا جون مهربون با دوقلوها 1 تا 10 کار می کنه و الان که یه ماهی می گذره کیارش و کیانا یاد گرفتن تا 10 بشمارن. از همین جا به بابا جون می گیم دوستت داریم .

 شیرین زبونی:

  • کیارش میگه من مامانو دوست دامم
  • کیانا خودشو لوس می کنه و میگه من با مامان قهرم و وقتی نازشو می کشم میگه با مامان دوستم
  • با افسانه جون و دوقلوها رفتیم پارک و بعد از یه عالمه سرسره بازی و جنب و جوش کیارش حسابی خسته شده و به ما میگه بچه ها بشینید!!!!!

ماموریت بابایی:

مدتیه که بابایی ماموریت می ره و همیشه کیانا بی تابی بابا رو می کرد و شبها گریه می کرد و بابایی رو صدا می زد ولی اینبار ماموریت بابا طولانی شده و کیارش صبح و شب از من سراغ بابایی رو می گیره و میگه بابا کوش؟ البته هر با که با بابایی تلفنی حرف می زنه کلی سفارش خرید از هواپیما ، پنکه ، ماشین و پلیس می ده که فکر کنم دیگه به من چیزی برسهناراحت. روزی که بابایی می خواست برگرده من و کیارش و کیانا رفتیم فرودگاه و بابایی رو حسابی سوپرایز کردیم، البته بابایی هم با یه عالمه سوغاتی ما رو سوپرایز کرد.اینم مرد کوچولوی من تو فرودگاه:

صدا کردن کیانا:

کیارش مدتی خواهرشو کیارش صدا می کردنیشخند، بعد از مدتی چون کیانا بهش می گفت داداش اونم کیانا رو داداش صدا می کردقهقههکمی بعد متوجه شد که کیانا داداشش نیست و بهش می گفت آجیمژه. حالا چند روزیه بهش میگه کینای کانای لبخند

 شب آرزوها:

شب آرزوها از کیارش و کیانا خواستم از خدا بخوان مامان سرش خوب بشه، الهی قربون دستای کوچولوشون برم که  که بالا رفته بود و می گفتن خدا خوب بشه . چند ساعت بعد که مشغول تی وی دیدن بودیم متوجه شدیم که کیانا دستاشو بالا گرفته و مرتب میگه خدا مامان خوب بشه ، خدا بابا خوب بشه ، خدا مامان جون و بابا جون خوب بشه .......اون لهحظه اشک تو چشام حلقه زده بود و خدای بزرگ رو شکر کردم.

خدایا!

همه از تو می خواهند بدهی اما من از تو می خواهم بگیری خستگی ، دلتنگی و غصه ها را از لحظه لحظه روزگار همه آنهاییکه دوستشان دارم.

پسندها (1)

نظرات (33)

مامان تارا و باربد
2 اردیبهشت 92 13:52



مرسیییییییییییییی
هنگامه
2 اردیبهشت 92 21:57
مامانی این جمله ها رو می شنوی چه می کنی؟من که دلم ضعف رفت براشون. دلم می خواد از نزدیک ببینمشون حسابی فشارشون بدم. جای من ببوسشون مامانی



هنگامه جون تمام خستگی از تنم می ره
هنگامه
3 اردیبهشت 92 14:44
مامان الهام
ایشاا...مامانی نی نی های نازت به درجه هایی برسن که باعث افتخارتون بشن اونموقع هست که خستگی هاتون کامل رفع می شه

کیاناجونم
کیارش جونم


مرسی هنگامه جون ایشاله شما هم به همه آرزوهاتون برسین
شیوا
3 اردیبهشت 92 19:58
سلام الی جون خوبی عزیزم؟

خواهرزاده های گل من چطورن؟

به خدا الی جون منم هر بار میام اینجا همه اش میگ ماشاا.. ماشاا.. که از چشم بد دور باشن...

الی جون هفته دیگه یعنی 10 اردیبهشت همون عمله رو که گفته بودم دارم..تورو خدا اگه خوشگلای من کیارش و کیانا به حرفت گوش دادن..بگو همون روز واسم دعا کنن...که مامان بشم..

من که روزانه همه اش میام به وبتون سر میزنم واقعا دلم باز میشه..با خوندن شیرین کاری ها و دیدن عکسای نازشون...

الهی زیر سایه شما 120 ساله بشن...

بوسس برای کیانا و کیارش گل خاله...

شیوا جون از همین امشب تا روز عملت برات دعا می کنم که به زودی مادر بشب و همون روز از کیانا و کیارش می خوام که دستاشونو بالا بگیرن و حاجت رواییتو از خدای بزرگ بخوان . البته بعد از عمل منو از خودت بی خبر نذار . ندیده نسبت بهت احساس خوبی دارم

سارا مامان راستین جون
3 اردیبهشت 92 20:00
قربون شیرین زبونی این دوتا گل خوشگلم برم که انقدر باشعورن.الهام جون اسفند دود کن عزیزم.


مرسی سارا جون اگه فرصت بشه حتما دود می کنم
ایلیا الشن
3 اردیبهشت 92 20:02
ای جونم به عمه لالا گفتنشون ، به الی گفتنشون به همه کلماتی که از اون لبای خوشگلشون بیرون میاد هزار ماشاءآ... کلی کیفور شدم



مرسی سمان جون خیلی شیرین زبون شدن کیانا یه جوری و کیارش هم یه جور دیگه
مارال
4 اردیبهشت 92 12:42
سلام اسم پسر من هم کیارشه4سالشه دخترم هم اسمش کژال و9سالشه .من اکثر مواقع به وبلگتون میام خیلی قشنگه .یک بار هم براتون پیغام گذاشتم درباره درست کردن وبلاگ اما جوابمو ندادین .میدونم سرتون شلوغه .امروز من رفتم تو نظر سنجی و به عکس کیارش وکیانا عدد5رو وارد کردم.ممنون روشونو ببوسید.


مارال جان از نظر لطفت ممنونم خدا کیارش و کزال برات حفظ کنه ازی رایتون هم ممنونم واسه درست کردن وبلاگ لطفا به آدرس زیر برید کاملا راهنمایی کرده
http://help.niniweblog.com/page2.php
شیوا
4 اردیبهشت 92 19:38
قربونت بشم الهام جون...

خیلی از لطفت ممنونم..

و از خدا سلامتی شما و بچه های گلتو میخوام...

صبح روز عمل بهت ایمیل میزنم.ولی فکر کنم 4 شنبه بیفته..یا سه شنبه خلاصه یا 10 یا 11 ام...

به جای من یه بوس ابدار از لپای کیانا و کیارشم بگیر..

راستی کیانا یه جورایی شبه منم هست اخه کمی بلونده ....[hr
شیوا جونم مرتب برات دعا می کنم و از خدای بزرگ می خوام که به آرزوت برسی خیلی مراقب خودت باش
شیوا
4 اردیبهشت 92 19:44
یعنی من این دل کیارش خاله رو میخورم که تنگ شده..وای خدا...

اخه چرا دل کوشولوش تنگ میشه؟

حالا کیارش خوبه بچهبا کلاسیه...خواهرزاده من همسن کیانا کیارشه همسایه هاشونم خبردارمیشن وقتی مامانم اینا از خونشون میرن..


مهدیه
5 اردیبهشت 92 12:02
سلام خوشحال میشم از وبلاگمون دیدن کنید و اگه خواستین خاطره ی زایمانتون رو در اون ثبت می کنیم! هدفمون جمع آوری یک آرشیو از خاطرات شیرین زایمان مادرانه!
مامان عاطفه(مهدی و هانا)
5 اردیبهشت 92 18:48
ماشالله وای پس بچه های من کی میشینن غذا میخورن راه میرن و از این حرفا میزنن


عاطفه جان تا چشم رو هم بذاری وروجکا بزرگ میشن
مامان تارا و باربد
7 اردیبهشت 92 9:32
مامان تارا و باربد
7 اردیبهشت 92 9:33
من فدای این دل کوچولو بشم که تنگه عزیزم چه خواهر مهربونی خدا حفظشون کنه شاد و سلامت باشید


مرسی عزیزم
مهسا مامان کیارش
7 اردیبهشت 92 12:51
کوچولوهای مهربون 27مین ماهگردتون مبارک دوستون دارم و بهتون رای دادم ایشال... برنده بشین


مرسی مهسا جان خوشحالم کردی
شیوا
7 اردیبهشت 92 22:23
سلام الی جون

بالاخره وبلاگ نویسمو شروع کردم.

به عنوان اولین دوست لینکت کردم.




مبارک باشه شیوا جون لطفا آدرسشو برام بذار
پگاه
8 اردیبهشت 92 2:28
الهام یعنی من کشته مرده دوقلوهای تو هستم به خدا ......

الهی من فدای این شیرین زبونی هاشون بشم

وای که چه حالی می کنی باهاشون الهام جون ، تو رو خدا از طرف من ببوسشووووون

فداشون بشم من


مرسی پگاه جونم منم عاشق آرشم ببوسش
mahdi...ܓܨܓܓܨ
9 اردیبهشت 92 0:11
سلام..خوبي؟؟؟وبلاگ زيبايي داري....من به وبلاگت سرميزنم وخوشحال ميشم شماهم به من سربزنيدونظرتون روبگيد درصورت امکان منولينک کن ولوگوي منوبذاربه وبلاگت مهربون درضمن خبربده لينکت کنم واگه لوگوداري بده بذارم بع وبلاگم منتظرتماااااااااا...ممنون اينم کدلوگوي من:
نرگس مامان طاها و تارا
9 اردیبهشت 92 9:25
من راي دادم به اين جيگرا


مرسی نرگس جون
مهسا مامان کیارش
9 اردیبهشت 92 10:43
زنان ؛ قبل از مادر شدن، پری و بعد از مادر شدن؛ تبدیل به فرشته می شوند .

فرشته ی مهربان و فداکار روزت مبارک




مرسی مهسا جون روز تو هم مبارک باشه
هنگامه
10 اردیبهشت 92 21:39
مامان الهام روزتون مباااااااااااااااااااااااارک
مامانی ایشاا...همیشه شادوسلامت باشین
عشقای خاله رو محکم ببوس


مرسی هنگامه جون روز تو هم مبارک همیشه سلامت و شاد باشید
مامان مرضیه
11 اردیبهشت 92 13:06
ای مامان مهربون... فرشته آسمون
روزت مبارک باشه
ایشالا سلامت باشی و سایت بالای سر فرزندانت ( بچه های آینده و الان) باشه



مرسی مرضیه جون ایشاله دومی و سومی و ... شما روزت هم مبارک
مامان صدرا
11 اردیبهشت 92 13:07
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو، دلواپسی!
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن…
مامان دوقلوهای نازنازی عیدت و روزت مبارک

مرسی عزیزم روز شما هم مبارک

سارینا مامان آرمان
11 اردیبهشت 92 17:06
در زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه مادر است. زیباترین خطاب مادر جان است.
مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان كه از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارك


مرسی عزیزم روز شما هم مبارک
مامانی آرتین
16 اردیبهشت 92 2:30
عزیزم من همین امروز با وبلاگتون آشنا شدم وعاشق این دوتا وروجک ناز
خوشحال میشمبا هم دوست باشیم


مرسی عزیزم حتما به وبتون سر می زنم
ندا مامان پارسا و آریسا
18 اردیبهشت 92 1:29
عاشق این شیرین زبونی هاشونم . اون عینک آفتابی کیاناجون هم که منو کشته 27 ماهگیتون مبارک قند و عسلای خوشمزه


مرسی ندا جونم منم کشته مرده دوقلوهای خوشگلتم
مامان ملیکا
18 اردیبهشت 92 15:31
سلام
ماشاالله به دوقلوهای شیرین زبونتون


مرسی عزیزم ماشاله به دختر خوشگل شما
مامان تارا و باربد
25 اردیبهشت 92 13:39
سلامی به الهم جون و گوگولی های خوشمزه اش
چه نازنازی شدن ماشالا 27 ماهگیشون مباره می بوسمشون


مرسی عزیزم
عمه ی ماهان
26 اردیبهشت 92 0:38
چقدر شما دوتا جیگرید
افشین!
27 اردیبهشت 92 21:01
حرفهایی که میزنند برایم جالب بود، بخصوص اون تیکه که کیانا در جواب گفت ماشاله ماشاله
یا اونی که: طلا خانوم روشو ترش کرد و خیلی خوشمزه گفت من اَگوشم (خرگوشم)



مرسی جناب افشین که به وبمون سر می زنین به همسرسلام مخصوص برسونین
سحر
29 اردیبهشت 92 13:52
عزززززززززززیزززاااای نازنازی 27ماهگیتون مباااارک. خانومی روز مادر رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم همیشه سلامت و شاد در کنار خوشگلاتون باشین.. قربون اون دستای کوچولوی خوشگلا که واسه دعا برای بابا مامان بلند میشه. لطفا برای منم دعا کنین. اگه خدا بخواد شاید خبرای خوشی تو راه باشه. تو شب ارزوها به یادتون بودم و بهترینها رو براتون آرزو کردم.

مرسی سحر جونم بی صبرانه منتظر شنیدن خبر خوشحالی هستم و من هم شب آرزوها به یادتون بودم
شیوا
29 اردیبهشت 92 18:26
الهام عزیزم..

نمیدونی هر بار که این جمله تونو میخونم" اغلب به احساسات من با بوسه شیرینی جواب می دین"

اشک تو چشام جمع میشه...

یعنی میشه منم یه روز مادر بشم؟


شیوا جونم شب آرزوها از خدا همینو واست خواستم ایشاله که به زودی خبرای خوبی ازت می شنوم
مامی دوقلوها(زهرا)
30 اردیبهشت 92 16:28
سلام مامانی
ااااااااخ چقد خورنین این خوشگلااااااا.تیپاشون ما رو کشته.ان شا.......همیشه شاد باشن
پیش ما هم بیاااااا


مرسی زهرا جان
شیوا
2 خرداد 92 17:48
سلام الهام جون..

خدا بد نده عزیزم..سردرد داشتی که نازدونه هات برات دعا کردن؟

همیشه سالم باشین..

من که این بارم مامان نشدم..و فعلا فقط دلم به دیدن عکسای نازدونه های شما خوشه..

یه بوس ناز برای کیانا و کیارش گلم.


شیوا جونم خیلی ناراحت شدم ولی نامید نیستم آخه کیارش و کیانا واست دعا می کنن الان یه جوری شده اینا مرتب دستاشون بالاس و خدا خدا می کنن مگه میشه خدا صدای فرشته هاشو نشنوه فقط ازت خواهش می کنم صبور باشی و به خودت استرس ندی . منم به خاطر استرسای بچه داری و مشغله زیاد سردرد دارم که البته الان کنترل شده