29 ماهگی کیارش و کیانا
کیارش و کیانای عزیزم 2 سال و چهار ماه دارین و امیدوارم 29 ماهگی پر از شادی سلامتی باشه براتون. چون پروزه پوشک گیری کلید خورده از خدای بزرگ می خوام که به منم صبر و توان مضاعف بده که بتونم از این کار مهم سرافراز بیرون بیام .اینجا بوستان جوانمردان ایران و دو تا از بازیکنای تیم ملی آلمان
کادوی تولد 2 سالگیتون یه دوچرخه صورتی واسه کیانا و یه دوچرخه آبی واسه کیارش بود که بعد از چند ماه بهتون تقدیم شد . مبارکتون باشه و ایشاله به سلامتی ازشون استفاده کنید
الهی مامان فدای پاهای کوچولوتون بشه که بعداز چند روز تمرین دوچزخه سواری رو یاد گرفتین .
داستان شب:
از وقتی 28 ماهه شدین شبا موقع خواب براتون داستان میگم از حسن کچل و بره ناقلا تا دزد و پلیس . کلی ذوق زده میشین و خوشبختانه خیلی زود خوابتون می بره.البته بعضی وقتا هم مجبور میشم شعر دست کوچولو رو صد بار بخونم.
برج میلاد و قرار با دوستان:
سه شنبه ١١ تیر با دوستان و نی نی های خوردنیشون تو کیدز کلاب برج میلاد قرار داشتیم. روز خیلی خوبی بود و به هممون خیلی خوش گذشت و دوست داریم که دوبار تکرار بشه
اینجا کیانا و عسل طلا و بنینا خوشمزه دارن خاله بازی می کنن:
اینجا هم به قول شقایق سر کاسه و بشقاب داشت دعواشون می شد:
برسام جونی خیلی تلاش کرد که کیارش ببوسه ولی به قول شقایق نشد که نشد:
کیانا جونم در حال چایی ریختن واسه خاله جونا:
کیارش در حال ماشین سواری:
آرشیدا جون تو استخر توپ :
آرنا جون در حال تاب بازی ، متاسفانه از رانا خوشگله عکسی ندارم:
کیارش در حال درست کردن تخم مرغ:
حرفهای بامزه:
- کیارش میگه مامان دنیا دوستت دارم ، بابا دنیا دوستت دارم.....
- کیانا آب پرتغال می خوره و دایی مهدی میگه به منم می دی کیانا میگه دارویه ، تلخه!!!!
- کیارش دوچرخه سواری می کنه و به کیانا می گه بیا پشتم بشین ، اجازه دادم گازت نمی گیرم!!!!!
- دارم غذا درست می کنم ، کیارش میگه مامان کمکت بکنمم
- کیارش میگه مامان پوشکم بکن ، سردمه جیش میکنم
- داریم مسابقه شنا می بینیم کیانا می ره جلوی تی وی و میگه زشته لختی! برو فافاس بپوش. کیارش میگه کینای فافاس نه ، لباس
- کیانا میگه ما دوقلوییم پیش هم بخوابیم همو دوست داریم
- کیانا رو قلقلک می دم نمی خنده ، بهش میگم چرا نمی خندی؟ میگه باطری تمام شده
اسکوتر:
بابایی ماه پر مشغله یی داشت و مرتب می رفت ماموریت و حسابی وروجکا بخصوص کیارش واسه بابایی دلتنگی می کردن ولی همیشه بابایی با یه عالمه سوغاتی از سفر بر می گرده و اینبار سوغاتی دوقلوها دوتا اسکوتر آبی و صورتی بود و یه کادوی اسپشیال واسه من . از همینجا یه بار دیگه از همسر عزیز تشکر می کنم چون هم کادوی خوبی بود و هم در نحوه دادن بسیار سورپرایزم کرد
بعد از دوچرخه متوجه شده بودم که کیارش از رنگ آبی خوشش نمی یاد و به رنگ صورتی علاقه داره و اینبار هم به محض دیدن اسکوترچسبید به اسکوتر کیانا و این بکش و اون بکش. خلاصه ماجرایی داشتیم و در آخر با تعریف و تمجدید بابا جون تونستیم کیارشو به اسکوتر آبی علاقه مند کنیم.
خانوم کوچولوی مغازه دار!!!!
یه شب که من و بابایی محو تماشای تی وی بودیم متوجه حرفهای کیانا و کیارش شدم و به شدت خنده م گرفته بود و با ایما و اشاره به بابایی هم گفتم که ایشون هم فیض ببرن. قضیه از این قرار بود که:
کیانا رفته بود پشت یکی از عسلیا و در نقش مغازه دار بود و کیارش این ور میز و در نقش مشتری! کیارش به کیانا می گفت آقا چاکلز دارید؟ کیانا خم میشد و زیر میز و نگاه می کرد و می گفت نه! تمام شده . دوباره کیارش می پرسید آقا شیر دارید؟ کیانا باز هم می گفت تمام شده و .....
کیارش کمی عصبانی شد و گفت خاموش کن ! تعطیله همه چی نداری. حالا چند روزیه که انواع و اقسام خوراکیا رو زیر میز گذاشتم و باهاشون بازی مغاقزه داری می کنم . خدایا شکرت نمی دونید چه حالی میده
یاد گیری زبان:
کیارش و کیانا علاقه زیادی به یادگیری زبان دارن و یکی از سرگرمیهاشون خوندن ای بی سی با ریتم و آهنگ شده و با استارتی که باباجون زد و پیگیری خودم الان حدود 10 لغت بلدن و خوشبختانه اکسنت خوبی دارن و خیلی زیبا لغاتو تلفظ می کنن
پارک لاله و آب بازی:
آخرای تیرماه و یه روز گرم تابستونی با باباجون و مامان جون رفتیم پارک لاله و کمی پیاده روی کردیم که کودک درون مامان جون به طرز عجیبی فعال شد و شروع کرد به آب بازی با کیارش و منم بهشون پیوستم و از اونجایی که بابا جون و کیانا شخصیتهای آرومی دارن بعد از کمی شوک به جمع ما پیوستن.البته کیانا که از رفتار و حرکات مامان جون شکه شده بود ، مرتب می گفت مامان جون شیطونه مامان جون بلا س
کیارش و کیانا در حال پیاده روی:
اینجا کیارش و کیانا قایم شدن که باباجون و مامان جون دال کنن و دارن بهم هیس می کنن.
اینجا همون جاییکه کودک درون مامان جون خیلی فعال شده بود:
آخر هفته و دماوند:
خدای بزرگ چه ذوقی می کنن وروجکای من. این دو تا موش کوچولوی بامزه شب قبل اصلا نخوابیدن باورتون میشه اینجا دماوند ساعت شش صبح !!!!
اینقدر سر و صدا کردن تا خان دایی رو بیدار کردن و به محض دیدن دایی با شیرینی خاصی گفتن سلام دایی ، شیر آب باز بکن ماشین بشوریم
یه آب تنی حسابی کردن :
اینجا هم خسته از بی خوابی شب قبل و آب تنی به قول کیانا دوقلو خوابیدن :