31 ماهگی کیارش و کیانا
فرشته های زمینی دو سال و نیمگیتون مبارک
خدای من هزاران بار شکر
مذاکرات شیرین کیارش و کیانا:
- واسشون کلاه قرمزی میشم ، هاپو میشم و گاز گازیشون میکنم ، گریه میشم و بوس یوسیشون می کنم، اسب میشم و بهشون سواری میدم و و و ....بعد که می رم سراغ کارای خودم میشنوم که کیانا میگه مامان شیطونه ها !!!! کیارش میگه مامان ناقلا سبعدم غش غش به مامان شیرینکارشون می خندن
- کیانا به کیارش میگه ، داداشی برو آرایشگاه موهاتو کوتاه کن داماد بشی . کیارش در جواب میگه من دامادم ! تو برو داماد بشو .کیانا میگه من عروسم داماد نمیشم و در نهایت قبول می کنن که کیانا عروسه و کیارش داماد
- کیارش به ماهیتابه روی گاز اشاره می کنه و می گه داداش مامان تو قاباله کباب درست می کنه . کیانا میگه این قاباله نیست ماتابه س. کیارش عصبانی می شه و میگه نه قالبامه س. کیانا هر هر می خنده و میگه اون قابلمه س و در نهایت کیانا منو صدا می کنه و میگه مامان این چیه؟ میگم ماهیتابه. کیانا میگه آفرین آفرین
- کیانا به موهاش تل زده و به کیارش میگه داداش اوشل(خوشگل) شدم ؟ کیارش میگه خیلی خوشگلی ، ماه شدی ، عروس شدی
دماوند و آش پشت پا:
آخر هفته ویلای خان دایی بودیم و آش پشت پای مینا جون خوردیم ایشاله که بعد از ادامه تحصیل به سلامت از خارجه برگرده . به کیارش و کیانا حسابی خوش گذشت با عسل و مهرآسا بازی کردن ، آب بازی کردن و خلاصه آتیشی نبود که نسوزون.نکته جالب اینجاس که خان دایی بنده با اینکه خیلی مهربونه ولی جذبه خاصی داره و کیارش و کیانا خیلی دوسش دارن و کیارش هر جا که دایی می رفت دنبالش می رفت و براش نمک می ریخت
مرد کوچولو در حال بدمینتون بازی:
حرفهای بامزه:
- کیارش میگه مامان فکر کنم دارم سرما می خورم چرا؟ آخه امروز سه تا عطسه کردم !
- یه روز که می خواستم کیانا رو بشورم قبل از اینکه دمپایی رو بپوشم لیز خوردم و افتادم رو زمین .حالا از اون روز به بعد هر وقت کیانا می خواد بره تو حموم میگه اول تاپایی(دمپایی) بپوشم مثل مامان گانگولو نشم
- هر وقت کیارش خرابکاری می کنه و من می فهمم ، فوری میگه مامان منو دعوا نکنی!
- هر وقت کیارشو دعوا می کنم ، یه بغض شیرین داره و میگه منو دوست نداری
شهر بازی:
اوایل شهریور کیارش و کیانا شهر بازی بودن و خیلی بهشون خوش گذشت ، سوار قوی گردان شدن، موتور سواری کردن ، هواپیما و ماشین سواری . به منم خیلی خوش گذشت و یاد سالهای دور افتادم که تابستونا با دختر عموهام می رفتیم شهر بازی و کلی خوش می گذروندیم یادش بخیر
الهی قربون دست فرمونتون برم که اینقده خوب بود
دختر گلم روزت مبارک:
دختر قشنگم ، کیانای عزیزم
دنيا براي من يعني تو
يعني همين ساده حرف زدنهايم براي تو
يعني همين نوشتن هاي
گاهي با بغض وگاهي با اشتياقم به خاطر چشمان تو
يعني همين خواب وبيداريهاي پر از رايحه ي تو
دنياي من كوچك شده در قلبم
در نبض جانم
در نفسهايم
کوچولو می خوام ، بزرگ می خوام:
دوقلوهای نا همسان من با اینکه نه ماه در جوار همدیگه رشد کردن ولی خیلی از علایقشون با هم فرق می کنه مثلا کیارش از هر چیزی لباشو غنجه می کنه و میگه بزرگ می خوام ولی کیانا خودشو لوس می کنه و میگه کوچولو می خوام فکر می کنم به خاط همین پهلوون مامان با وزن سه کیلو به دنیا اومد و خانوم ریزه با وزن دو و نیم !!!!
شادیکده:
کیارش و کیانا عاشق شادیکده پارک جوانمردان هستن و کلی بهشون خوش می گذره
کیارش و کیانا تو استخر توپ
اینجا کیانا با وسواس عجیبی توپهای صورتی رو از بقیه جدا می کرد
دارم به مامان کمک می کنم!!!
دارم آشپزی می کنم و ظاهرا همه چیز آرومه و کیانا و کیارش دارن خاله بازی می کنن و قاه قاه می خندن در حالی که صدای کیارشو می شنوم که به کیانا می گه من کار بد کردم و می خوام به مامان کمک کنم . منم فکر می کنم که اینم جزو خاله بازیشونه ، یهو صدای آب میاد و منم دوان دوان به سمت حمام. یه مرد کوچولو می بینم که شلوار نداره و شیر آب و باز کرده و با وسواس جالبی داره خودشو می شوره . ازش می پرسم چیکار می کنی ؟ میگه من تو شلوارم جیش کردم ، جیشم ریخت رو فرش ، رو فرشی رو جمع کردم و بهت کمک کردم الانم به آقا مهندس زنگ بزن بیاد فرشامونو بشوره . اصلا و ابدا دلم نیومد که عصبانی بشم و بجاش تا تونستم چلوندمش.
ورزشکاران کوچک:
سین:
کیارش از وقتی زبون باز کرد بعضی از کلمات که ف داشتنو س تلفظ می کرد و الان هم بعضی اوقات به همون شکل تلفظ می کنه و چون کیانا خیلی دوست داره حرفهایی که کیارش می زنه تکرار کنه حرف ف در مورد خانوم کوچولو هم صدق می کنه مثلا به افتادم میگن استادم ، رفتم می شه رستم و البته کیانا یه ابتکاری هم از خودش نشون داده و به دفتر میگه دستر
مامان آرایشگر:
آخرین باری که کیارشو آرایشگاه بردم خوب یادمه ، من و بابایی رو به مرز جنون برد و مجبور به مصرف مسکن کرد ، حتی یادآوری اون روز هم برام دردآوره با اون گریه های دلخراشی که می کرد. مدتی بودکه توجه همه به موهای فرفری کیارش جلب شده بود و نیاز به کوتاه شدن داشت ولی قیامتی که به پا می کرد برای هیچ کس قابل تصور نبود تا اینکه بابا جون تصمیم گرفت با زبون خوش مرد کوچولو رو راضی به رفتن کنه و کیارش هم بالافاصله قبول کرد و بابا جون هم چهره پیروزمندانه ای به خودش گرفته بود که یعنی....
خلاصه که کیارش به همراه باباجون وارد آرایشگاه میشن و اتفاقا یه دختر کوچولو هم اونجا بوده و کیارش بهش میگه ترس نداره من می خوام داماد بشم و تو هم عروس! ولی به محض نشستن رو صندلی آنچنان قشقرقی درست می کنه که بابا جون بجای کیارش موهاشو کوتاه می کنه مدتی بود که خیلی با کیارش حرف می زدم و تا اینکه اواخر شهریور کیارش راضی شد که مامانی موهاشو خوشگل کنه و واقعا هم خوشگل شد