14 ماهگی کیانا و کیارش و سال نو 91
سفره هفت سین رو امیر پسر عمه با سلیقه چیده بود و ما رو هم برای تحویل سال خونشون دعوت کرده بود و من و بابا رضا هم صبح زود بیدار شدیم و خیلی فوری خوشگلامونو آماده کردیم و سال نو 91 رو خونه عمه لطیفه جشن گرفتیم. اما متاسفانه کیارش سرما خورده بود و کمی بی حال بود. به هر حال امیدوارم سال جدید سال پر باری برای همه باشه.
متاسفانه دو یا سه روز بعد کیارش حالش بدتر شد و کیانا هم سرما خورد و بعد از اون مبتلا به اسهال و سوختگی پا شدن ، بعد از اسهال پای کیارش حسابی سوخته بود و خیلی بی تابی می کرد و من هم یه روز تصادفی شعری رو که عسل جون چند سال پیش خونده بود و منم صداشو با گوشیم ضبط کرده بودم گذاشتم و کیارش هم که اهل شعر و شاعریه خیلی مجذوب صدای عسل شده بود و درد از یادش رفته بود.
منم این مدت موقع گریه کردن و خوابوندن و شیر دادن این شعر رو می خونم که کیارش هم دست می زنه و قر کمر میده و ذوق می کنه.
برف آمده شبانه رو پشت بام خانه
برف آمده رو گلها رو حوض و باغچه ما
زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد
رو جاده ها نشسته رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره زمستانا می باره
سلام سلام سپیدی دیشب از راه رسیدییییی
هم خودشون و هم من و بابایی خیلی اذیت شدیم.خوشبختانه کیانا خیلی زود خوب شد ولی کیارش اولین آمپول رو نوش جان کرد.
این روزای سال نو کیارشی با ریتم و آهنگ مرتب میگه گیخین گیخین دیشین دیشین و از شعری که احتمالا خودش سروده کلی ذوق می کنه و می خنده.
امیر پسر عمه خیلی دوقلوها رو دوست داره و وقتی به کیارش میگه ژیگول ژیگوله ، کیارش از خنده روده بر میشه.
پسر عمه ها دو قلوها رو به خصوص کیانا رو دوست دارن و میگن کیانا از لحاظ ظاهر و رفتاری مثل ملکه اینگلیس می مونه
سیزده به در
روز ١٣ به در به اتفاق عمه ها و عمو امین رفتیم کنار ساحل ،خانوم طلا مثل شیر خودش رو سپرده بود به امواج دریا و اگه من نگرفته بودمش فکر کنم تا امارات هم شنا می کرد(هههههه).ولی مرد کوچولوی مامان خیلی از دریا ترسید ، ولی بابابیی یه کمی تن کیارش رو به آب زد.
خلاصه ١٣ خوبی بود و من هم برای همه جوونای فامیل سبزه گره زدم و آرزو کردم تو سال جدید همه به آرزوهاشون برسن.
١٥ اسفند ساعت ١١ شب پرواز داشتیم که با چند ساعت تاخیر انجام شد و خوشبختانه خوشگلای مامان حسابی همکاری کردین و تمام مدت پرواز خواب بودین. مثل همیشه بابا و مامان جون ساعت ٣ صبح فرودگاه بودن و ما هم یکسره رفتیم خونه بابا جون اینا.
از نیمه فروردین گذشته و وروجکای من تو راه رفتن استاد شدن و حسابی تو خونه راه می رن و از این اتاق به اون اتاق می دون، کیانا جونی خیلی مهربونه و یه شب که کیارش حالش خوب نبود و تا صبح گریه می کرد داداشی رو ناز می کرد و می بوسید . الهی قربون خانوم کوچولو برم که اینقدر مهربونه.
اولین روزی که تو سال جدید دوقلوها رو واسه هواخوری با کالسکه بیرون برده بودم ، حسابی بهمون خوش گذشت و باباجون و دایی مهدی هم بهمون پیوستن.این عکسا رو هم همون روز گرفتم.
اولین باری که عمه کیوان دوقلوها رو دیده بود شعر واویلا لیلی دوستت دارم خیلی ........ رو براشون می خوند و الان که بزرگ تر شدن ، وقتی این آهنگ رو براشون می ذارم کیارش و کبانا کلی ذوق می کنن و شروع می کنن به رقصیدن.
دوران باردازی یه سریال کارتونی رو می دیدم که یکی از شخصیتهای کارتون به بچه ها می گفت بوجی بوجی و بچه ها کلی می خندیدن. منم یه روز به کیارش که خیلی درد داشت گفنم بوجی بوجی اونم کلی خندید و ذوق کرد . الانم هر وقت بهش می گم بوجی بوجی هم راه می ره ، بوجی بوجی هم می رقصه ، بوجی بوجی هم گریه می کنه ، از شدت خنده از حال می ره.
یه روز هم من و بابا جون دوقلوها رو بردیم پارک محلمون و کلی به گلهای مامان خوش گذشت ، تاب سواری کردن ، سر سره سواری و ...