17 ماهگی کیارش و کیانا
17 ماهگی خوشگلای من مبارک باشه
تازه وارد هفدهیمین ماه زندگیتون شدین که بابا رضا جونی ما رو برد سرزمین عجایب و کلی به وروجکا خوش گذشت ، سوار قطار ، تاب پرنده و ... شدین و خسته و کوفته برگشتیم خونه
البته سرزمین عجایب به کیارش خیلی خوش گذشت ولی کیانا زیاد رو مد نبود و از تو بغل بودن هم خسته شده بود و می خواست راه بره ولی اونجا خیلی شلوغ بود و نمی شد خانوم کوچولوی ما تنهایی راه بره.
خوشگلای من این روزا تمرین رقص پا می کنن و منم دلم می خواد پاهای کوچولوش رو گاز گازی کنم
، تازه بوس صدادار هم می فرستن و هر کی رو دوست داشته باشن مثل دایی مهدی رو بوس هم می کنن
نیمه شعبان با دوقلوها رفته بودیم پارک که یهو کیانا متوجه سایه خودش روی زمین شد و اول می خواست بگیردش . وقتی از گرفتن سایه نا امید شد ، تصمیم گرفت ازش فرار کنه که متوجه شد اونم نمیشه . در آخر تصمیم گرفت باهاش بازی کنه، می رفت عقب و میومد جلو و سایه رو کوچیک و بزرگ می کرد و بعضی وقتا خوشحال می شد و می خندید و بعضی وقتا عصبانی می شد و جیغ می زد. اون شب کیارش یاش به یه چیزی گیر کرد و خورد زمین ، یه کوچولو سرش خون اومد ولی به خیر گذشت.
این هم اولین نقاشی وروجکا رو دیوار اتاقشون:
مداد رو دست کیانا دیدم و ازش پرسیدم تو رو دیوار نقاشی کشیدی یا داداش ؟ بهم گفت داداش.
کیانا کاملا کیارش رو می شناسه و بهش میگه کیارش یا داداش ، ولی وقتی به کیانا اشره می کنی و از کیارش می پرسی این کیه ؟ میگه داداش . ولی من که می دونم کار کیه ، آخه کیانا عاشق خودکار و مداد و همیشه روان نویسای بابا جون رو از جیبش در میاره و رو دست خودش نقاشی می کشه.
ولی از کیارش که پرسیدم کاملا بی اطلاع بود (الان من یه مامان سردرگمم). همیشه فکر می کردم اگه یه روز دوقلوها دیوار رو خط خطی کنن چقدر عصبانی می شم ولی نمی دونید چه حالی داد کلی ذوق کردم و ماچ ماچیشون کردم و چلوندمشون.
کیانا هزار ماشاله خیلی خوب می خوره ولی کیارش خیلی بد غذاس ولی وقتی دارم آشپزی میکنم و بوی غذا بلند شده میاد پیش من و به گاز اشاره میکنه و میگه داغ . خیلی برام جالبه اگه همون غذا رو براش بیارم به سختی می خوره ولی دوست داره سر گاز ناخنک بزنه(این اخلاقش به بابایی رفته) .
وسطای تیرماه ، یه روزی آخر هفته سر درد شدیدی داشتم و حالم خیلی بد بود. آخرای شب دیگه برام رمقی نمونده بود و روی کاناپه دراز کشیده بودم که اول کیارش اومد تو بغلم و بوسم کرد و نازم کرد و بعدش هم کیانا اومد و ناز نازم کرد ، الهی قربونشون برم که اینقدر مهربونن و مامانی رو دوست دارن.
آخرای تیرماه و با وروجکا رفته بودیم پارک که متوجه شدم کیارش با یه هفته تاخیر نسبت به کیانا ، متوجه سایه خودش شده و می ترسه که راه بره .کیانا جونمم هه برگهای درختا رو می چید و تقدیم من و بابایی می کرد و حسابی هم ما رو بوس کرد ، وای خدای من چقدر اولین بویسه های دخترم شیرینه و به دل می شینه.
کیارش هم که مرتب این روزا زیر لب زمزمه می کنه و میگه دیگو دیگو ، دوگی دوگی ، گلی گلی
کیانا در حالی که جو جو های پشت پنجره رو نگاه می کنه و واسشون بوس می فرست
دختر بلا خیلی بابا رضا جونی رو دوست داره و فردای شبی که زود خوابیده بود و بابایی رو ندیده بود ، تی شرت بابا رو گرفته بود تو بغلش و بو می کرد و گریه می کرد و با صدای بلند می گفت بابا بابا بابا.