22 ماهگی کیارش و کیانا
مدتی که خونه بابا حاجی بودیم ، رقتارتون مثل این بود که مدتها حبس بودید و احساس آزادی می کردین. از روزی که رسیدیم تا روز آخر بارندگی بود و شما هم که از نزدیک این همه بارون ندیده بودید و حسابی خوشحالی می کردین. قسمتی از حیاط آب جمع شده بود و کیانا دوید تو اب و پا می کوبید و کیارش هم با سر شیرجه زد توی آب . فقط خدا می دونه که در روز چند بار لباساتون رو عوض می کردم و به سختی می شد تو خونه نگهتون داشت.
اینم مرد کوچولوی مامان تو فرودگاه بوشهر:
تو این سفر همه عمه ها و عموها رو می شناختین و به عمو ، عَم می گفتین و کیارش عمه رو درست تلفظ می کرد ولی کیانا یه دونه" ی "به آخر عمه اضافه می کرد و میگفت عمه یِ .
این مدت کیانا علاقه عجیبی به عمو امین پیدا کرده بود و وقتی عمو می رفت تو اتاقش و در رو می بست با التماس می زد به در و می گفت عمو ، در ، باز ، قول . خلاصه این جمله رو اینقدر تکرار می کرد که عمو در رو براش باز می کرد. البته موقع خواب شب هم اینقدر بهونه گیری میکرد و در اخر خودش می رفت و پیش عمو امین سریع به خواب می رفت.
یه شب که عمو سردار به کیانا کولی می داد ، کیارش هم جوگیر شده بود و پرید روی کول پسر عمو شهراد . اینم سندش:
مدتی که اونجا بودیم به مامان شهراد خیلی زحمت دادیم . وروجکا هم که راه خونه عمو رو یاد گرفته بودن و خودشون می رفتن و در می زدن و می رفت تو.
کیارش علاقه عجیبی به موتور داره و چند باری هم پسر عمه عباس ، کیارشو سوار موتور کرده بود که کیارش مرتب زیر لب صدای موتور (بوم بوم بوم ....) رو در میاره و میگه عباسی عباسی
مثل همیشه سریع سرما خوردین و اینبار حسابی هم اذیت شدین و من و بابایی رو هم مبتلا کردین .سرفه های وحشتناکی می کنین ، خصوصا وقتی تازه به خواب رفتین و با هر سرفه قلب من و بابایی فشرده میشه.کیانا اولین آمپول زندگیش و کیارش هم دومی رو نوش جان کردن و اولش دوتایی گریه کردن که کیارش خیلی زود آروم شد ولی کیانا دستش رو گذاشته بود روی جای آمپول و با گریه می گفت پام پام پام .... البته دوتا اتفاق بد هم افتاد که خوشبختانه به خیر گذشت:
یه روز کیارش میره سمت منقل که گوشه حیاط بود و یه پیت نفت رو خودش خالی می کنه و خدا رو شکر که ازش نخورده بود و فقط خودش رو نفتی کرده بود. یه روز هم که داشتم لباسای کیانا رو عوض می کردم از اونجایی که همش مشغول شیطنت بود و نمی خواست لحظه ای رو هدر بده ، حسابی با من لج کرده بود و شروع کرد به گریه کردن که یهو دیدم داره کبود میشه و هر چی تو صورتش فوت می کردم نفسش بالا نمی اومدو بابایی بغلت کرده بود که یهو دیدم عمه داره انگشتش رو می کنه تو دهنت .مثل اینکه فکر کرده بود چیزی تو گلوت گیر کرده . حالا منِ مادر دارم جیغ می زنم که کیانا چیزی تو گلوش نیست . خلاصه که به خیر گذشت.
این روزا کارتون شده صدا زدن مامان و بابا ، تو خونه مرتب من و بابایی رو صدا میزنین و اگه جلوی چشمتون نباشیم ، با گریه و صدای بلند میگین مامان مامان مامان مامان...
تو مسیر برگشت به تهران ، تمام مدت پرواز دوتایی مشغول قدم زدن تو هواپیما بودین و گهگایی هم با بقیه مسافرا حرف میزدین. بابا و مامان جون و دایی علی اومده بودن فرودگاه دنبالمون که به محض دیدن دایی ، علی علی از دهن کیارش نمی افتاد. این عکسای اون روز تو فرودگاه:
کیارش و کیانا علاقه شدیدی به درآوردن شلوار و پوشکشون دارن و به محض اینکه یکی پوشکش رو درمیاره ، اون یکی هم شروع به این کار می کنه. حالا اینجا از ترس من و بابایی کجا قامم(قایم)شدن!
عاشق تلفن و آیفون و کلا هر چیزی که شبیه گوشی باشه هستن و حسابی هم سر اون باهم دعواشون میشه و بیچاره سیم آیفون دیگه حالت فنری نداره
ماجرای کولی گرفتن از کیارش:
مدتی بود که کیارش علاقه عجیبی به کولی پیدا کرده بود و هر وقت من و بابایی رو زمین میشستیم میومد و گردنمون رو می گرفت و اصرار می کرد که بهش کولی بدیم و بعد از اونم نوبت کیانا بود . یه روز فکر کردم چرا از کیارش کولی نگیرمو یه روز که کیارش رو زمین نشسته بود رفتم پشتشو و گردنشو گرفتم و به زبون خودش گفتم آذَ ذَذَ اَدَ دَدَ ....... قند عسل منم چار دست و پا شد و اولش از خنده روده بر شده بود و نمی دونست چیکار کنه ولی یه کم بعد چه کولی به مامانیش داد . تو همون حالت ازش قول گرفتم که مامانی پیر شد اینجوری کولم کنه . الان دیگه فقط دوست داره بهم کولی بده.
کیارش پرستار می شود:
تقریبا اواسط آذره و دیشب دل درد عجیبی داشتم و بابایی هم خیلی دیر اومد خونه ، کیانا خیلی بابا بابا می کرد و با وضعیت بدی که داشتم دستمو می گرفتو می گفت بریم .کجا؟ تو خونه قدم بزنیم . از اونجایی که کیانا به کتاب علاقه زیادی داره ، یه کتاب جدید بهش دادم که سرش گرم بشه . ولی کیارش، مرد کوچولوی احساساتی مامان ، متوچه درد و ناراحتی من شده بود و تقریبا 2 ساعت کنار من نشسته بود و منو ناز می کرد ، بوس میکرد و به زبون خودش برام حرف می زد . یه کیسه آب گرم رو دلم گذاشته بود و هر از گاهی جاشو عوض می کردم ، ظاهرا کیارش متوجه شده بود و خودش جای کیسه رو عوض می کرد تا جایی که اونو رو چشمام هم می ذاشت.کیارشی الهی مامان قربون چشمای مهربونت بره ، فدای مهربونی و مردونگیت بشم . دیشب لبریز از احساس بودم . همیشه از خدا خواسته و می خوام که دردتون به جونم باشه ولی دیشب از خدا خواستم که بهم سلامتی بده تا بتونم رشد و بالندگیتون و ببینم . دوست دارم عاقبت بخیر بشین و از خدا خواستم که به من و بابایی سلامتی بده که با هم شاهد اون روز باشیم.
بابا جون واسه وروجکا هولاهوپ خریده و چند روزی کیارش و کیانا خیلی درگیرشن ، البته کیارش به عنوان یه اسباب بازی بهش نگاه میکنه ولی کیانا تمرین میکنه که یاد بگیره حلقه بزنه.در ضمن کیانا یه چراغ خواب بابا اسفنجی داره که خیلی دوسش داره و وقتی تو دستش باشه و بهش میگم بگو باب اسفنجی با خجالت (حالتی که انگار واسش خواستگار اومده ) میگه باب اِس.
خانوم طلا چند روزیه که تب داره و بی حوصله و لب به غذا و شیر نمی زنه . دکتر که متوجه نشد چی شده ولی فکر میکنم دندون درد داره . خیلی واسه خوشگل خودم ناراحتم و دوست دارم زودتر سلامتیش رو به دست بیاره، بابایی فکر میکنه که چون دیگه پیش خانوم طلا نمی خوابه کیانا مشکل روحی پیدا کرده ولی به هر حال داره حالش بهتر میشه . کیارش که متوجه شده کیانا حالش خوب نیست ، مرتب نازش میکنه و می بوسدش.
کیارش و کیانا طوطی می شوند:
خوشگلای مامان به اصطلاح زبونشون باز شده و هر چی رو بگی برات تکرار میکنن ولی فرهنگ لغالتشون کلمه هاییه که خودشون به محض دیدن میگن و مرتب تکرار میشه.
برج میلاد گردی:
آخرین جمعه پاییز رفتیم برج میلاد و شما رو سپردیم به خانه کودک اونجا و خودمون رفتیم بازدید برج میلاد و ناهار خوردیم و شما هم دو ساعتی اونجا بودین که مربی اونجا به بابایی زنگ زد که کیارشی بهونه مامانی رو میگیره . خلاصه به من و بابایی و عشقای زندگیمون حسابی خوش گذشت و دوست داریم بازم تکرارش کنیم.
کیارش جمله میگه:
آخرای آذره که مرد کوچولوی مامان ، اولین جمله رو به زبون آورد " ماما آب بده" . البته خیلی وقت بود که می گفت ولی از اونجایی که خیلی خارجی حرف می زد من نمی فهمیدم
فرهنگ لغات دوقلوهاتو 22 ماهگی:
عمو ، عمه ، هواپ(هواپیما)، عباسی(عباس)،بوووم بوووم(موتور)، هاپو(سگ)،تیکو تیکو(اسب)،کِک(کیک)،کاکا(کاکائو)،عَطس(عطسه)، اَمام (حموم)،سیب ،باب اِس(باب اسفنجی)، ماشی(ماشین)،آتیچ(آتیش)،آبازی(آب بازی)،عَسک(عکس)،کات(کارت)، کاسه،شیر ، لیوا(لیوان)،باز(باز کن)،بیسو(بیسکوییت)،ماه، خوخار(خودکار)، دای(دایناسور)، کَبا(کباب)،پرغا(پرتغال)، پایین(منظور کیانا بالاس)،عمو اَم(عمو امین)، دست، پا، سر ، دَن(دندون)،بارو(بارون)، بَف(برف)، جله(ژله)، بازی،کاسه، قاشق