28 ماهگی کیارش و کیانا +از پوشک گرفتن کیانا
کیارش و کیانای عزیزم، نفسای مامان ، دوستتون دارم فراوون و بهترینها رو براتون آرزومندم .با همه خستگی و بی خوابی هایی که دارم ، دوست دارم همیشه خوشحال باشید و برق شادی رو تو چشای خوشگلتون ببینم . مدتیه هوا خیلی خوب شده و منم عصرا می برمتون پارک البته با همراهی بابا و مامان جون و افسانه جون و ... روزای تعطیل هم بابایی یه پارک حسابی می بردمون
پارک پرواز:
کلی تو محوطه بازی سرسره و تاب بازی کردین و بعد از اومدن عمو مرتضی و پارسا هم رفتیم شهربازی پارک و اونجا هم کلی خوش گذروندین. البته به من و بابایی هم خوش گذشت آخه ما هم ماشین سواری کردیم
شب بهاری خنکی بود و خیلی بهمون خوش گذشت و البته کیارش نمیخواست از پارک دل بکنه و تمام مسیر برگشت به خونه رو گریه کرد . وقتی رسیدیم حونه به بابایی گقت من باهات قهرم ولی خانوم طلا از بابایی تشکر کرد و بسیار راضی و خرسند بود.
بابا برو کار ماموریت ، پول بابا نرووووووووو:
از اونجایی که ماموریت آخری بابایی خیلی طولانی بود و جای خالیش حسابی محسوس بود و یه عالمه هم اسباب بازی واسه وروجکا آورده بود ، هر وقت کیارش حوصله ش سر میره یا روز تعطیلی که بابایی خونه س ، میگه بابا پاشو برو کار پول بیار باطری بیار (این قیافه منهاینم قیافه بابایی)ولی بالافاصله خوشگل بلا میگه بابا نرو نرو بمون (اینجا قیافه بابایی اینجوری میشه)
حرفای بامزه:
- کیارش ، کیانا رو گاز می گیره و وقتی گریه اونو می بینه میگه ببخش!!
- کیارش لوگوهاشو میاره و به من یا بابایی میگه مهندس درست کن
- کیانا غداشو می خوره و اگه به نظرش خوشمزه بیاد میگه مامان مرسی دَسِت درد نکنه
- وقتی کیانا می خواد عروسکشو بخوابونه میگه عزیزم چشاتو ببند بخواب اِ چشات که هنوز بازه
- به محض اینکه می ریبم مغازه و کیارش لاک میبینه میگه: واسه کیانا لاک بخر
- می خوایم بریم بیرون کیانا میگه ماتیک بزنم خوشگل بشم بعدم خودش در جواب میگه بابا میگه نه نه
- دینا جون اومده خونمون و آرایش کرده ، کیانا به بابایی میگه بابا دینا ماتیک زده منم می خوام
- کیارش واسه بعضی کارا از من اجازه می گیره و با زبون شیرینش میگه مامان اجازه
- به محض اینکه دعواشون می کنم کیارش میگه باهات قهرم ولی کیانا میگه مامان من دوستم
- نصفه شب کیانا تب کرده و منو بیدار میکنه میگه مامان من داغم دارو بده خوب بشم
باغ پرندگان تهران:
یه روز تعطیل به همراه بابا جون مهربون که همیشه باهامون همراهی می کنه عازم باغ پرندگان تهران واقع در لویزان شدیم . مسافت زیادی از پارکینگ تا پارک بود و باید از اونجا سوار ون می شدیم و میومدیم به سمت پارک . کیارش و کیانا هم که تا اون روز سوار ون نشده بودن با ذوق و شوق بسیار می گفتن اتوربوس و بی صبرانه منتظر بودن که سوار بشیم و کلی هم تو ون شگفت زده بودن.اونجا با انواع و اقسام پرنده آشنا شدن و بیشتر از خروس و لک لک و کبوتر خوششون اومد .
کیانا در حال تماشای لک لکا:
کیارش در حال تماشای قوی سیاه:
کیانا و کیارش و خاله بازی:
یه روز که می رفتیم خونه مامان جون کیارش و کیانا متوجه خاله بازی دخترا تو حیاط شدن و به جمع بچه ها پیوستن و کلی بهشون خوش گذشت ، مامان جون هم دقیقا یه روز بعد واسه وروجکا یه ست قابلمه و بشقاب و فنجون... اسباب بازی خرید که کیارش و کیانا کلی عاشقش شدن ، تا اینکه یه روز ازم خواستن که بریم حیاط مامان جون خاله بازی کنیم و کیانا با علاقه و دقت زیاد ظرف و ظروف جمع کرد و عازم خونه مامان جون شدیم خوشبختانه روحیه همکاری و بازی خوبی هم با بقیه بچه ها دارن و کلی خوش گذرونی کردن که فکر کنم تبدیل به یکی از تفریحات دایمی شون بشه.
تعطیلات و دماوند:
اواسط خرداد راهی دماوند ، ویلای خان دایی شدیم و کیارش و کیانا به حدی ذوق زده شده بودن که شب اول مرتب بین حیاط و خونه در رفت و آمد بودن و راضی به خواب نمی شدن. همه فامیل دور هم جمع بودیم و حسابی خوش گذرونی کردیم خصوصا که شب اول همزمان شد با تولد بنده که با کیک تولدی که آرمین و لیلا جون گرفته بودن حسابی سورپرایز شدم خصوصا که شمع تولدم یه علامت سوال بود و کسی هم در مورد اون سوالی نکردکیارش و کیانا با دیدن کیک تولد دوق زده شده بودن حتی مرد کوچولوی من با زبون شیربنش بهم گفت مامی تبلدت مبارک
فسقلیا در طول روز حسابی آب بازی کردن
اینجا کیارش داره منو خیس می کنه
اینجا هم کیانا داره ماشین می شوره
حرفهای با مزه 2:
- کیانا به محض اینکه سوار ماشین میشه میگه: پلیس گفته کمربند ببنده
- کیانا هر غذایی رو که دوست داره میگه: غذا بخورم بزرگ بشک مثل پارسا
- کیانا میگه دارو بخورم خوب بشم
- کیارش به دکتر میگه دارو بده آمپول نده و در اخر میگه ممنون
- کیارش به کیانا میگه عروسکی
- کیارش منو صدا می کنه الهام الیییییی الهامی مامی مامان مامانی(منم عاشق اینجوری صدا کردنشم)
- کیارش به گوشی دایی علی(آیفون) میگه قشنگه و به من میگه گوشی بخر
دماوند2:
آخرین هفته خرداد هم ویلای خان دایی بودیم و به کیارش و کیای عزیزم حسابی خوش گذشت. دوچرخه سواری کردن ، تو استخر آب بازی کردن، میوه چیدن وکلی شیرینکاری و شیرین زبونی کردن. مسیر برگشت به تهران هم بعد از عوارضی صندوق سیار داشت که همونجا واسه انتخاب ریاست جمهور رای دادیم . کیارش و کیانا هم با گریه می گفتن سوار شیم ما هم رای بدیم و انگشتشونو به استمپ زدن و مثلا رای دادن ،
- دایی به کیانا میگه به من بستنی می دی؟ کیانا:خوب نیست مریض میشی
- کیانا مثل بقیه یه کیسه دستش بود و شروع کرد به گیلاس چیدن ولی کمی بعد خسته شد و دنبال خان دایی راه افتاده بود و هر گیلاسی رو که دایی می خواست بخوره بهش می گفت بریز کیسه
- کیارش بهم گفت مامان عسل خوشگله ، مهرآسا خوشگله
گانگنام استایل:
مدنیه کیارش علاقه زیادی به کلیپ گانگنام استایل پیدا کرده و چون دایی علی این آهنگو براش می ذاره بهش میگه علی گانگنام! حتی تا حدودی رقصشو هم بلده
پوشک گیرون:
هفته آخر بهار بابایی طی یک اقدام ضربتی تصمیم گرفت که از پوشک بگیردتون . کیارش و کیانای عزیزم امادگیشو داشتن ولی من آمادگی نداشتم ولی بابایی قول همکاری داد و پروزه شروع شد ولی بابای ناقلا فردا شب رفت ماموریت و من موندم و دو تا وروجک ناقلا .به هر حال کلید پروزه زده شده بود و راهی بود که باید می رفتیم . کیانا که خیلی همکاری کرد و از فردای پوشک گیرون خرابکاری نکرد و محض اطمینان موقع خواب پوشکشون میکنم ولی مرد کوچولوی مامان کمی کار داره. البته این داستان همچنان ادامه داره..