سه سال و یازده ماهگی
خدایا شکرت ، هزاران بار شکرت ، به خاطر داشتن همسر خوب و مهربانم ،کیارش و کیانای عزیزم و پدر و مادری که همیشه مثل کوه پشت منن
هزاران بار شکرت که کسانی هستند که دوستم دارند و دوستشان دارم، هزاران بار سپاس به خاطر عشقی که در وجودم گذاشتی . امیدوارم فرصت کافی داشته باشم که بزرگ شدن و عاقبت بخیری کیارش و کیانای عزیزم رو ببینم
چهل و هفت ماهگی مبارک
بابا نویل:
مدتها بود وروجکا سراغ بابا نویلو می گرفتن و بی صبرانه منتظر بودن که کادوهاشونو زیر بالششون بذاره . منتظر بودن هوا سرد بشه و برف بیاد که بتونه با سورتمه بیاد پیششون، ولی ظاهرا هوای این روزای تهران سرد شدنی نیس . هر روز صبح زیر بالشاشونو نگاه می کردن و کلی ناراحت می شدن . کیارش هم کاسه صبرش لبریز و خشمگین شده بود که می گفت می خوام سورتمه بابا نویلو بشکنم. خلاصه که یه شب بابا نویل جایزه وروجکا رو اورد. ذوق و شوق کیارش و کیانا باورکردنی نبود، فریاد شادی و هورا و بابا نویل دوستت داریم
آدم برفی دست ساز کیارش و کیانا:
این آدم برفیای خوشگل رو کیارش و کیانا نو کلاسشون با گل درست کردن و بعدا رنگ آمیزی کردن
حرفهای بامزه:
- کیانا میگه مامان قلونم(گلوم) جلوی حرفامو میگیره(سکسکه میکنه)
- کیارش بهم میگه خانوم محترم اجازه میدی ببوسمت؟
- کیارش خواهرشو اذیت کرده و کیانا میگه نمی تونم ببخشمت ، اخه قلبمو شکستی
وروجکای هنرمند من:
کیارش و کیانای عزیزم کلاس خلاقیت و اوریگامی رو خیلی دوست دارن و هر جلسه با یه کاردستی جدید میان خونه این جلسه آقای پلیس هم براشون برنامه داشت و اونا هم با آب و تاب فراوون چیزایی که یاد گرفته بودن رو واسه من تعریف کردن
عذاب وجدان مرد کوچولو:
مدتها بود که کیارش خواهرشو اذیت نمی کرد ، موهاشو نمی کشید یا اینکه گازش نمی گرفت ولی یه روز نمی دونم چه اتفاقی افتاد که یه گاز کوچولوی سفت از کمر خواهرکوچولوی نازش گرفت . من و کیانا خیلی ناراحت بودیم و کیانا گریه میکرد و مرتب می گفت باهات گهرم(قهرم). هنوز چند لحظه نگذشته بود که یهو دیدم لبای کیارش آویزون شد و اشک گوله گوله از چشای مهربونش پایین ریخت و اومد به سمت کیانا که اونو ببوسه ولی کیانا اجازه نداد ، کیارش میگفت منو ببخش ولی کیانا می گفت هنوز خیلی درد دارم نمی تونم ببخشمت ولی فردای فردا می بخشمت. عکس العمل کیارش منو خیلی تحت تاثیر قرار داد چون همش میگفت خیلی ناراحتم کاش این اتفاق نیوفتاده بود.
برف بازی، ویلای خان دایی:
داره اولین ماه از فصل زمستون تموم میشه ولس اینجا خبری از برف نیس وروجکا هم به اتفاق بابایی راهی دماوند شدن و حسابی در کنار عسل و مهرآسا بهشون خوش گذشت البته منم بی نصیب نبودم و تنهایی کلی استراحت کردم.
کلاس خلاقیت:
اولین ترم کلاس خلاقیت تموم شده و خوشبختانه خوشگلای مامان علاقه زیادی به شرکت توی کلاسها داشتن . اینم اولین کاردستی ترم جدید: