37 ماهگی کیارش و کیانا + ششمین سفر هوایی
پروردگارا
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای شما رادر انحصار قطره های اشک نبینم
دعا می کنم که لبانتان را فقط در غنچه های لبخند ببینم
دعا می کنم دستانتان که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد ،همیشه از حرارت عشق گرم باشد
برای شاپرک های باغچه ی خانه ام دعا می کنم که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
این روزهای ما به روایت تصویر:
الهی مامان قربون عشقتون بره
اینجا کیانا دستِ داداشی رو بوس میکنه و با دست دیگه گردن کیارش گرفته و مرد کوچولو میگه آی خفه شدم
اینجا داریم قایم موشک بازی می کنیم و مثلا کیانا چشم گذاشته
سفر به سلامت:
بابایی چند روز پیش عازم ماموریت بود و منم حس خوبی نداشتم و به کیارش و کیانای عزیزم گفتم واسه بابایی دعا کنن که به سلامت از ماموریت برگرده . خلاصه زمان سفر من و وروجکا، بابایی رو بدرقه کردیم و هر سه تامون از خدای بزرگ خواستیم که بابایی سلامت از سفر برگرده .اما هواپیمایی که بابایی مسافرش بوده دچار نقص فنی میشه ولی خدا رو شکر خلبان اونو کنترل می کنه و اتفاقی در زمان فرود برای مسافرا پیش نمی یاد . حتم دارم که خدای بزرگ صدای فرشته های زمینیشو شنیده
حرفهای بامزه:
- کیارش منو تهذیذ می کنه که الان به بابایی زنگ می زنم و میگم که دعوام کردی
- کیارش می خواد بخوابه و به کیانا میگه شب بخیر ولی کیانا میگه نخواب ، من اجازه ندادم!!
ششمین سفر هوایی:
اواخر اسفند به همراه دوقلوها راهی زادگاه بابایی شدیم و اوایل پرواز همه چیز خوب بود ولی زمان کم کردن ارتفاع کیارش و کیانا جونم گوشاشون گرفته بود . کیارشی از شدت گوش درد بی حال شده بود ولی خانوم طلا با صدای بلند می گفت ای خدا گوشم ، گوشم درد می کنه و با کم شدن دردش با آهنگ خاصی می گفت آی گوشم و آی گوشم.... خیلی خنده ام گرفته بود و نمی تونستم خودمو کنترل کنم که کیانا با اخم شیرینی گفت ، من گوشم درد می کنه تو داری می خندی