کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

روز تولد کیارش و کیانا

1389/12/29 23:58
نویسنده : الهام
6,726 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

دختر و پسر  نازم، چه زیباست لحظه های آمدنتان را به انتظار نشستن

 چه دل انگیز است و چه شوقی دارد دیدن روی ماهتان برای اولین بار

و چه خاطره انگیز و شیرین است قدمهای کوچکتان را در زندگیمان گذاشتن و لحظه لحظه گام برداشتنتان به سوی سعادت و خوشبختی و هر چه که زیبایی هست

دختر و پسرم

عاشقانه هایی که نوشته میشود

خاطره هایی است که در انتظار دیدن شما به وجود می آیند

خاطره هایی است از شما , از هدیه هایی که خداوند به ما عطا کرده

با امید به روزی که با چشمان زیبایتان این خاطرات را بخوانیید و بدانیید که چقدر برای ما عزیز بودیید و هستید و خواهید بود

تا روزی که  این خاطرات را بخوانیید و بدانید که از اولین روز به وجود آمدنتان چگونه با شوق منتظرتان بودیم و چگونه آمدنتان را به انتظار نشستیم و برایتان دعا کردیم.

تا روزی که بدانید

عزیزان دلم , ما یعنی مامان الی و بابا رضا, همیشه عاشقانه دوستتان داشیم و تا بینهایت دوستتان خواهیم داشت و برای سعادتتان دعا میکنیم.

 

 

2 اسفند 1389 در بیمارستان عرفان کیارش ساعت 10:42 با وزن 2960و کیانا  ساعت 10:46 با وزن 2490 به دنیا اومدن و زندگی ما رو ستاره بارون کردن در این روز لذت بخش ترین چیز زندگیم ...لدت بخش ترین احساس زندگیم و لذت بخش ترین درد های زندگیم رو از خدا هدیه گرفتم .امیدوارم این حس و این لذت نصیب هر کسی که آرزوشو داره بشه

niniweblog.com

 

٢ اسفند ساعت ٥ صبح از خواب بیدار شدم و بینهایت استرس داشتم و بعد از اینکه ٢ رکعت نماز خوندم ، اضطرابم کم شده بود و بابایی رو از خواب ناز بیدار کردم و راهی بیمارستان شدیم و ترس و استرس شدید از چشمهای بابا رضا پیدا بود من هم از نارس بودن شما ، احتمال زردی و.... خیلی می ترسیدم ولی خداوند بزرگ رو به خاطر سلامتی شما دوتا هزاران بار شکر می کنم.

 شکلکهای جالب آروین

وای نمی دونید چه حس قشنگی بود ، لحظه ای که شما دوتا رو تو اتاق عمل گذاشتن تو بغلم ، تمام وجودم غرق شادی شد .اول کیارش به دنیا اومد و به نظر خانوم دکتر شبیه بابایی بود، بعد هم  کیانا به دنیا اومد که خیلی سفید و کوچولو و به نظر خانوم دکتر دخملی هم شبیه من بود.من تقریبا 4 ساعت تو ریکاوری بودم ، وقتی به بخش منتقل شدم بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون،دایی علی ومهدی و خاله زری جون منتظرم بودن . چند لحظه بعد شما فسقلی ها هم به جمع ما پیوستین. کیارشی اونقدر ناخنهاش بلند بود که تمام صورتش رو چنگ زده بود و حسابی با خودش دعوا کرده بود ، کیانا هم مثل این عروسکهای خواب که تو قنداق خوابیدن ، لالا بود .

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

ليلا
8 آذر 90 10:55
چقدر ناااازن

خدا اين دو تا فرشته رو بهتون ببخشه


مرسی لیلا جان
بابا بزرگ
8 آذر 90 12:13
خداوند حافظ و نگهدار آقا کیارش و خانم کیانا باشد :


بابا بزرگ مهربون ایشاله همیشه سایتون رو سر ما باشه