ختنه کیارش
٢٣ اسفند ١٣٨٩ بدترین بدترین روز زندگی من
اون روز من و بابایی و دایی مهدی جون همراه شما برای حساسیت پوستیتون رفتیم پیش دکترتون و در مسیر برگشت به خونه بابا رضا گفت ببینم دکتر ارولوژ هست یا نه؟
راستش من خیلی عصبانی شده بودم و می گفتم نهههههه پسر من گشمشه ،کسی به حرف من مادر توجهی نکردو شانس من و کیارشی که دکتر هم بود وحدودای ساعت 6 بود که بردنت اتاق عمل که به روش حلقه ختنت کنن .
نامردا نذاشتن کسی بیاد تو اتاق عمل .من هم بیرون فقط صدای گریه هات رو می شنیدم و از ته دل گریه می کردم. بعد از اینکه از اتاق عمل آوردنت بیرون دیگه گریه نمی کردی ولی وقتی منو دیدی بغض کردی و افتادی به هق هق. به توصیه دکتر یه کم بهت شیر دادم و کمی آروم شدی تا رسیدیم خونه. وایییییییییی اگه بدونی چقدر تو و مامانی گریه کردین تا نزدیکهای صبح هنوز از یادآوری اون روز گریه م می گیره ، تازه همه هم خوشحال بودن و بهت تبریک می گفتن.قرار بود حلقه ٧-٨ روزه بیفته ولی نیفتاد و مجبور شدیم شب سال جدید ببریمت یه دکتردیگه ، آخه دکتر خودت نبود ، دوباره بردنت اتاق عمل چون ظاهرا حلقه رو خیلی کوچیک انتخاب کرده بودن و حلقه لامصب رو شکستن و از همون روز بود که یاد گرفتی بغض کنی و خودت رو واسه من لوس کنی
احتمالا از اون روز عکسی هم نداری چون حال همه ما گرفته بود و حوصله عکاسی نداشتیم.راستی یه چیزی رو تو پرانتز بگم که من قبلا پسملی دوست نداشتم و عاشق دخملی بودم و دوست داشتم که خدا بهم دختر بده ولی این روزا علاوه بر اینکه عاشق طلا خانومم ،عاشق پسرمم هستم .کیارشی منو دیوونه کرده ، عشق در 32 سالگی اومد به سراغممممممممممممم.ای خداااااااااااااااااااا شکرررررررررررر