کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

20 ماهگی کیارش و کیانا

1391/8/1 16:15
نویسنده : الهام
5,746 بازدید
اشتراک گذاری

کیارش و کیانای عزیزم ، گلهای زندگی مامانی ، زندگی با شما پر از عشق و شادیه . از خدای بزرگ می خوام ورودتون به بیست ماهگی پر از شادی و سلامتی باشه. خوشگلای مامان ، من بدون شما هیچم ، پوچم ، بدون شما می میرم.

به قول کیارش نه نه نه نه نه ، این کیانا نیست ، سلطان قلب مامانه . تازه تل دخترونه که نزده ، پسرم فوتبالیست شده

کیارش مثل بابا رضا جون خیلی به نور حساسه و ساعت 4 و 5 که هوا روشن میشه و کمی نور میاد تو اتاقشون شروع میکنه به غر زدن و بالشش رو می ذاره رو چشاش که نور رو نبینه (بابا رضا قبل از بابا شدن خیلی به نور و سر وصدا حساس بود و حتی موقع خواب چشم بند می زد ولی الان با چه وضعیتی می خوابهخنده). ما هم تصمیم گرفتیم یه پرده تیره بزنیم که وروجکا بهتر بخوابن که البته کلی هم جواب داد.

 این روزا توجه خوشگلای مامان به اطرافشون خیلی بیشتر شده ، مثلا اگه جای وسایل دکوری خونه رو عوض کنم یا وسیله جدیدی بگیریم ، فورا متوجه می شن و کلی هم ذوق می کنن .

اول 20 ماهگی هم با بابایی واسه قد و وزن رفتیم مرکز بهداشت . اینم وضعیت نفسای مامان:

قد کیارش: 86 ، وزن 12.300

قد کیانا    :85 ، وزن 13.500

طلا خانوم همچنان تو وزن پیشتازه و قند عسل تو قد

خانوم طلا هزار ماشاله از اول خوش خوراک بوده و هست ولی کیارش از وقتی 19 ماهش تموم شده میل به غذا داره و حتی بعضی وقتا واسه غذا بهانه گیری هم می کنه.دوست دارم کیانا رو از شیر بگیرم ولی هر وقت می خوام به کیارش شیر بدم سوزن کیانا رو مَمَمَ گیر میکنه و خودشم سریع میره تو اتاقش و بالش و پتوش رو میارههورا

این روزا کیانا مثل طوطی شده و هر چی که بگی رو تکرار می کنه و وقتی بهش می گی مامان چقدر دوست داری دستاشو باز می کنه و می پره تو بغل منبغل ولی کیارش از پشت سر گردنمو می گیره و مامانی رو بوس می کنهمژه، خلاصه که با این همه عشق و دوست داشتن ، من چقدر خوشحالم ، من چقدر خوشبختم.

پوشک گیرون:

ماهها قبل کیانا از پوشک بدش اومده بود و خودش پوشکش رو در میاورد و کیارش هم با تعجب نگاش می کرد که چرا کیانا پوشکش رو در میاره و جیغ کشان فرار می کنه ؟اواسط مهره که دوباره کیانا شلوار و بعد پوشکش رو در میاره و اینبار کیارش هم همین کار رو می کنه حالا من و تصور کنید که باید تو خونه دنبال اونا بدوم و اونا هم جیغ و خوشحالی و فرار. البته کیانا یه بار پی پی رو گفته و این کار با موفقیت انجام شده ولی فکر می کنم هنوز زوده ، یعنی من هنوز آمادگیش رو ندارمنگران

 از روزی که تصمیم به نوشتن خاطرات کیارش و کیانا کردم ، دوست داشتم تمامی روزهای زندگیشون پر از شادی و خوشحالی باشه و همیشه زندگی به کام هممون شیرین . ولی روزگار خیلی نامرده و متاسفانه بابا جون دوقلوها، بابای بابایی رو از ما گرفت .

یکی از بهترین باباهای روی زمین ، آسمونی  شد و پرواز کرد . (روحش همیشه شاد) .من و بابایی خیلی ناراحت و غمگینیم و ایشاله خدا به هممون صبر بده . دوست داشتم بابا جون مهربون شاهد بزرگ شدنتون باشه ولی هزار افسوس......

به خاطر فوت بابا حاجی مجبور شدم چند روزی کیارش و کیانا رو بسپرم به مامان جون برم واسه مراسم بابا حاجی.

مدتی که من پیش وروجکا نبودم ، کیانا پیش باباجون می خوابیده و کیارش هم پیش مامان جونو البته در طول روز هم حسابی خونه مامان جون رو تکونده بودن .البته منم به خاطر فوت بابا جون و دلتنگی واسه شما ، فسقلیها اصلا شبا خواب نداشتم و بی صبرانه منتظر دیدار شما بودم . لحظه دیدن شما بعد از چند روز دیدنی بود ، کیانا به محض دیدن من ، ذوق کنان پرید تو بغلو و بوسم کرد و بیشتر هم دوست داشت که تو چشام نگاه کنه ولی کیارش به محض دیدن من ، گردن مامان جون رو گرفته بود و تند تند به مامان جون می گفت مامان مامان...

بعد از اینکه چند دقیقه ای کیانا تو بغلم بود و حسابی چلوندمش ، نوبت به کیارش رسید که همش تلاش می کرد از دستم فرار کنه . ظاهرا از نبود من خیلی ناراحت شده بود و می خواست ناراحتیش رو اینجوری بروز بده . بالاخره تو بغلم گرفتمش و کیارش ملوس مامان کلی بوسم کرد و ابراز علاقه کرد.

چند روز بعد از من هم بابا رضا جون اومد و برخورد دوقلوها ایطور نشون می داد که از نبود بابایی خیلی ناراحتن و البته یه شب کیانا با گریه شدید از خواب بیدار شد و من و بابایی خیلی تلاش کردیم که کیانا رو آروم کنیم ولی ترس و وحشت زیادی از چشای کیانا می بارید و به نظر می رسید خواب بدی دیده. فردای اون روز از کیانا پرسیدم خواب بد دیدی ؟ گفت آره ، گفتم خواب دیدی مامان و بابا پیشت نیستن؟ گفت آره. بعد هم منو سفت بغل کرد و بوسید و منم بهش قول دادم که هیچ وقت تنهاش نذارم و احساس کردم که مدتی که من و بابایی نبودیم تاثیر بدی تو روحیش داشته . البته کیانا جریان خوابش رو واسه بابا هم تعریف کرد و بابایی هم قول داد که همیشه پیشمون باشه.

کیارش وقتی از پشت پنجره جوجوها رو نگاه می کنه و تند تند میگه جوجو جوجو ....

وقتی به کیانا می گی خودتو زشت کن:البته خوشگل مامان خودشو زشت هم می کنه خوشگلهههههههه)

وقتی به کیانا میگی فین کن:

 البته همین جوری تو تخت آروم نیستن که ، اینم کیارش خرابکار:

البته کشو خالی نیست ها ، همه لباسارو ریخته پایین

البته کیانا هم بیکار نمومده ها ، لباسای کمدو خالی کرده:

 من دیگه هیچی نمی گم ، فقط خدا اگه دوقلو می ده واقعا صبر زیاد هم می ده کلافه

آخرای مهره که رفتیم بیمارستان دیدن عزیز مریم که دستش شکسته (ایشاله زود زود خوب بشه و سلامتیش رو به دست بیاره)شما هم با دیدن همه فامیل تو محوطه بیمارستان ذوق زده شده بودید و کلی دلبری کردین . این عکسا رو هم مهسا جون ازتون گرفته:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان تارا و باربد
2 مهر 91 10:38
20 ماهگی مبارک شیطونکا
هنگامه
2 مهر 91 18:07
هنگامه
2 مهر 91 20:21
ای جیگرشوچقد نفسه خاله شبیه کیانا شده
رادین عشق زندگی
2 مهر 91 20:28
20 ماهگیتون مبارک عزیزای خاله
آناهیتا
4 مهر 91 17:32
20 ماهگیتون مباااااااااااااااارک چقد شبیه کیانا شده به قول ساواش ایی جاااااااااان
ندا مامان پارسا آریسا
5 مهر 91 17:16
عشقای خاله 20 ماهگیتون مبارک انشالا همیشه و در همه کار 20 باشید و 120 ساله بشین مامانتونم که بیسته
مامان علی
9 مهر 91 21:27
ای جانم چه عکس باحالی انشاالله 120 ساله شن و همیشه خوشی هاشون رو ببینی
زینب(عمه آرتمیس)
9 مهر 91 23:08
سلام,دوقلوهای نازی دارین.با اجازه لینکتون کردم.خوشحال میشم به ماسربزنین
نرگس مامان طاها و تارا
11 مهر 91 7:53
واقعا خسته نباشي.گذروندون 20 ماه پر از خستگي و البته شيريني خيلي مزه ميده.هميشه شاد باشيد
الهام مامان امير علي و امير حسين
13 مهر 91 11:08
20 ماهگيتون مبارك عزيزم
مامی دوقلوها(زهرا)
14 مهر 91 11:11
سلام مامانی خته نباشی 20 ماهگی دوقلوها هم مبارک.پس عکس کیاااااااااناااااااااا کوووووووووو؟
مامان مرضیه
17 مهر 91 12:34
سلام خاله الهام سلام به دست گلهای خوشگلت خدا بهت ببخشدشون خیلی خوردنی شدن کوروش هم سلام میرسونه (جیغ میکشه به افتخارتون) ایشالا 120 ساله بشن
مامان نیلوفر
25 مهر 91 11:33
سلام من مامان نیلوفر هستم دوقلوهای واقعاً ناز و خوبی دارین. بهتون خسته نباشید می گم. براتون آرزوی سلامتی می کنم. خو شحال می شم به دختر کوچولوی من هم سر بزنید.
سحر
30 مهر 91 14:49
20ماهگی جوجو خوشگلا مبارک. ایشالا خدا پدر شوهرتون رو رحمت کنه خانومی. عششقن این کیارش و کیانای شیطون و بانمک حتی با خرابکاریهاشون
من و همسرم
1 آبان 91 10:58
سلام.من شرارم.5ماهه که با نی نی وبلاگ آشنا شدم و البته با وبلاگ شما هم.شاید اغراق باشه بگم هر روز اما یه روز در میون سر میزنم به وبلاگ دوقلو های نازتون،خدا حفظشون کنه براتون همینطور شما رو برای اونها.


ممنونم
مامان کیارش
1 آبان 91 11:57
وای واقعا خدا بهتون صبر بده ولی خدائیش خیلی نازن
آدم دلش میخواد بخورتشون
راستی تسلیت میگم فوت بابا حاجی رو



ممنونم مامان کیارش خدا رفتگان شما رو رحمت کنه
مامان نادیا و نلیا
7 آبان 91 9:23
نازنازیا 20 ماهگی مبارررررررک
غزل
7 آبان 91 15:43
ای جاننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن فداتون بشم که اینقدر نازید الی محکم محکم فشارشون بده و ببوسشون یادت نره اگه اونجا بودم خورده بودمشون


مرسی غزل جون علی و فاطمه رو ببوس
افشين!
7 آبان 91 15:48
جالبه، قبلا تصويرهاي اين وبلاگ را بصورت عكس مي‌ديدم ولي از وقتي كه اين دو عزيز را از نزديك ديده‌ام، تصاوير را در ذهنم بصورت متحرك مي‌ببينم!
بخصوص عكسهاي كيارش با تختش در اين پست را!!



جناب افشین ممنونم که به وب ما سر می زنین
نسرین
17 آبان 91 17:04
الهام جون جوجوهات خیلی زیبا و دوست داشتنی شدند من خیلی کوچولو بودند دیدمشون.
به تو مادر خوب و مهربون و خلاق هم خدا قوت میگم
بووووووووووووووس واسه خودت و کوچولوها


مرسی نسرین جون
بوی واسه خودت و پارسا
سئودا
20 دی 91 18:16
وای بی نهایت ماهههههههههههههههههه شدن عشقم هستن قربونشون برممممممممممممممممم
دوست دارم بگیرم بغلم فشارشون بدم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس کنم
وای دل ادم رو میبرن بوسسسسسسسسسسسسسسسس
منم نی نی مثل کیانا و کیارش میخوام


سودا جونم خییلی خوشحالم از اینکه سلامتی مدتی نبودی و دلم واست تنگ شده بود ایشاله خدا به خودت بده عزیزم می بوسمت عزیزم
سوســــــــــــن♪♫♪
28 خرداد 92 10:03
خیلی خوشمل و مامانین من از همون بچگیم عاشق اسم کیارش بودم الان هم عاشق یکی از فامیلامونم که اسمش کیارشه شما دعا کنین ما به هم برسیم


ایشاله