20 ماهگی کیارش و کیانا
کیارش و کیانای عزیزم ، گلهای زندگی مامانی ، زندگی با شما پر از عشق و شادیه . از خدای بزرگ می خوام ورودتون به بیست ماهگی پر از شادی و سلامتی باشه. خوشگلای مامان ، من بدون شما هیچم ، پوچم ، بدون شما می میرم.
به قول کیارش نه نه نه نه نه ، این کیانا نیست ، سلطان قلب مامانه . تازه تل دخترونه که نزده ، پسرم فوتبالیست شده
کیارش مثل بابا رضا جون خیلی به نور حساسه و ساعت 4 و 5 که هوا روشن میشه و کمی نور میاد تو اتاقشون شروع میکنه به غر زدن و بالشش رو می ذاره رو چشاش که نور رو نبینه (بابا رضا قبل از بابا شدن خیلی به نور و سر وصدا حساس بود و حتی موقع خواب چشم بند می زد ولی الان با چه وضعیتی می خوابه). ما هم تصمیم گرفتیم یه پرده تیره بزنیم که وروجکا بهتر بخوابن که البته کلی هم جواب داد.
این روزا توجه خوشگلای مامان به اطرافشون خیلی بیشتر شده ، مثلا اگه جای وسایل دکوری خونه رو عوض کنم یا وسیله جدیدی بگیریم ، فورا متوجه می شن و کلی هم ذوق می کنن .
اول 20 ماهگی هم با بابایی واسه قد و وزن رفتیم مرکز بهداشت . اینم وضعیت نفسای مامان:
قد کیارش: 86 ، وزن 12.300
قد کیانا :85 ، وزن 13.500
طلا خانوم همچنان تو وزن پیشتازه و قند عسل تو قد
خانوم طلا هزار ماشاله از اول خوش خوراک بوده و هست ولی کیارش از وقتی 19 ماهش تموم شده میل به غذا داره و حتی بعضی وقتا واسه غذا بهانه گیری هم می کنه.دوست دارم کیانا رو از شیر بگیرم ولی هر وقت می خوام به کیارش شیر بدم سوزن کیانا رو مَمَمَ گیر میکنه و خودشم سریع میره تو اتاقش و بالش و پتوش رو میاره
این روزا کیانا مثل طوطی شده و هر چی که بگی رو تکرار می کنه و وقتی بهش می گی مامان چقدر دوست داری دستاشو باز می کنه و می پره تو بغل من ولی کیارش از پشت سر گردنمو می گیره و مامانی رو بوس می کنه، خلاصه که با این همه عشق و دوست داشتن ، من چقدر خوشحالم ، من چقدر خوشبختم.
پوشک گیرون:
ماهها قبل کیانا از پوشک بدش اومده بود و خودش پوشکش رو در میاورد و کیارش هم با تعجب نگاش می کرد که چرا کیانا پوشکش رو در میاره و جیغ کشان فرار می کنه ؟اواسط مهره که دوباره کیانا شلوار و بعد پوشکش رو در میاره و اینبار کیارش هم همین کار رو می کنه حالا من و تصور کنید که باید تو خونه دنبال اونا بدوم و اونا هم جیغ و خوشحالی و فرار. البته کیانا یه بار پی پی رو گفته و این کار با موفقیت انجام شده ولی فکر می کنم هنوز زوده ، یعنی من هنوز آمادگیش رو ندارم
از روزی که تصمیم به نوشتن خاطرات کیارش و کیانا کردم ، دوست داشتم تمامی روزهای زندگیشون پر از شادی و خوشحالی باشه و همیشه زندگی به کام هممون شیرین . ولی روزگار خیلی نامرده و متاسفانه بابا جون دوقلوها، بابای بابایی رو از ما گرفت .
یکی از بهترین باباهای روی زمین ، آسمونی شد و پرواز کرد . (روحش همیشه شاد) .من و بابایی خیلی ناراحت و غمگینیم و ایشاله خدا به هممون صبر بده . دوست داشتم بابا جون مهربون شاهد بزرگ شدنتون باشه ولی هزار افسوس......
به خاطر فوت بابا حاجی مجبور شدم چند روزی کیارش و کیانا رو بسپرم به مامان جون برم واسه مراسم بابا حاجی.
مدتی که من پیش وروجکا نبودم ، کیانا پیش باباجون می خوابیده و کیارش هم پیش مامان جونو البته در طول روز هم حسابی خونه مامان جون رو تکونده بودن .البته منم به خاطر فوت بابا جون و دلتنگی واسه شما ، فسقلیها اصلا شبا خواب نداشتم و بی صبرانه منتظر دیدار شما بودم . لحظه دیدن شما بعد از چند روز دیدنی بود ، کیانا به محض دیدن من ، ذوق کنان پرید تو بغلو و بوسم کرد و بیشتر هم دوست داشت که تو چشام نگاه کنه ولی کیارش به محض دیدن من ، گردن مامان جون رو گرفته بود و تند تند به مامان جون می گفت مامان مامان...
بعد از اینکه چند دقیقه ای کیانا تو بغلم بود و حسابی چلوندمش ، نوبت به کیارش رسید که همش تلاش می کرد از دستم فرار کنه . ظاهرا از نبود من خیلی ناراحت شده بود و می خواست ناراحتیش رو اینجوری بروز بده . بالاخره تو بغلم گرفتمش و کیارش ملوس مامان کلی بوسم کرد و ابراز علاقه کرد.
چند روز بعد از من هم بابا رضا جون اومد و برخورد دوقلوها ایطور نشون می داد که از نبود بابایی خیلی ناراحتن و البته یه شب کیانا با گریه شدید از خواب بیدار شد و من و بابایی خیلی تلاش کردیم که کیانا رو آروم کنیم ولی ترس و وحشت زیادی از چشای کیانا می بارید و به نظر می رسید خواب بدی دیده. فردای اون روز از کیانا پرسیدم خواب بد دیدی ؟ گفت آره ، گفتم خواب دیدی مامان و بابا پیشت نیستن؟ گفت آره. بعد هم منو سفت بغل کرد و بوسید و منم بهش قول دادم که هیچ وقت تنهاش نذارم و احساس کردم که مدتی که من و بابایی نبودیم تاثیر بدی تو روحیش داشته . البته کیانا جریان خوابش رو واسه بابا هم تعریف کرد و بابایی هم قول داد که همیشه پیشمون باشه.
کیارش وقتی از پشت پنجره جوجوها رو نگاه می کنه و تند تند میگه جوجو جوجو ....
وقتی به کیانا می گی خودتو زشت کن:البته خوشگل مامان خودشو زشت هم می کنه خوشگلهههههههه)
وقتی به کیانا میگی فین کن:
البته همین جوری تو تخت آروم نیستن که ، اینم کیارش خرابکار:
البته کشو خالی نیست ها ، همه لباسارو ریخته پایین
البته کیانا هم بیکار نمومده ها ، لباسای کمدو خالی کرده:
من دیگه هیچی نمی گم ، فقط خدا اگه دوقلو می ده واقعا صبر زیاد هم می ده
آخرای مهره که رفتیم بیمارستان دیدن عزیز مریم که دستش شکسته (ایشاله زود زود خوب بشه و سلامتیش رو به دست بیاره)شما هم با دیدن همه فامیل تو محوطه بیمارستان ذوق زده شده بودید و کلی دلبری کردین . این عکسا رو هم مهسا جون ازتون گرفته: