30 ماهگی کیارش و کیانا+از پوشک گرفتن کیارش و از شیر گرفتن
انگار همین دیروز بود که مروارید هایی در وجودم بودید ،انگار همین دیروز بود که برای دیدن روی ماهتون لحظه شماری می کردم ،انگار همین دیروز بود که پا به این دنیا گذاشتید. هر روزتون مثل دیروز نیست .عزیزانم چقدر زود بزرگ میشین ،لحظات با شما بودن ، بهشته!! تنها ترسم ایته که از شما جا بمونم و نتونم از لحظه به لحظه های با شما بودن لذت ببرم .چون امروز برای روزهای که می آید لحظه شماری می کنم و می دونم که فردا برای رفتنشون بی تاب می شم. فرشته های زمینی عاشقانه دوستون دارم و به عشق شما نفس می کشم
عاشقانه های خواهر و برادری:
جوجوهای من در کنار همه دعواها ، همدیگه رو عاشقانه دوست دارن و به هم ابراز می کنن
از پوشک گرفتن کیارش:
تصمیم گرفته بودم کیارش و کیانا رو با هم از پوشک بگیرم ولی پروزه طاقت فرسایی بود و کم آوردم ، البته دلیل اصلیش حرفی بود که کیارش بهم زد و این بود که یه روز بهم گفت مامان پوشکم کن سردمه جیشم می ریزه . خدا رو شکر خانوم طلا خیلی همکاری کرد و منم تصمیم گرفتم هر وقت کیارش اعلام آمادگی کرد از پوشک بگیرمش و از اول مرداد من و مرد کوچولو تصمیم گرفتیم وابستگی از پوشکو از بین ببریم که خوشبختانه تا امرروز موفق بودیم .
از شیر گرفتن کیانا و کیارش:
جوجه های خوشگلم از بدو تولد شیر مادر خوردن و در کنار اون شیر خشک و از اونجایی که خیلی شیرم کم بود از حدودای شش ماهگی فقط شیر خشک خوردن و هر چی بزرگتر می شدن وابستگی کیارش به شیشه بیشتر می شد و مرتب شیر می خورد و علاقه ای به خوردن غذا نداشت . خانوم طلا هم در کنار شیر حسابی خوش خوراک بود . خیلی وقت بود که منتظر بودم غذا خوردن کیارش بهتر بشه و از شیر بگیرمشون که چند روزی بود خوب غذا می خورد و البته کیانا بد غذا شده بود و از شیشه به عنوان پستونک استفاده می کرد. اوایل مرداد یه روز ظهر تصمیم گرفتم همه شیشه ها رو جمع کنم که وقتی بیدار میشن اثری از شیشه نباشه.به محض بیدار شدن کیانا شیر خواست که بهشون گفتم "اِ شیشه ها نیستن چی شده؟؟" کیارش خیلی خونسرد گفت فکر کنم پلیس برده. هوا که خنک شد باهمدیگه رفتیم و دو تا لیوان خوشگل به سلیقه خودشون و یه عالمه نی پیچ پیچی خریدیم و بهشون گفتن حالا که شیشه ندارین با این لیوانا شیر بخورید و خلاصه تا آخر شب حسابی سرشونو گرم کردم و موقع خواب هم براشون داستان گفتم . کیانا کمی گریه کرد و شیشه خواست که بهش گفتم اگه گریه کنی پلیس می یاد و لیوانا رو با خودش می بره . یهو دیدم کیانا با عجله رفت تو آشپزخونه و لیوانشو برداشت و زیر بالشش قایم کرد. کیارش هم بنا بر عادت شب اول ساعت سه صبح بیدار شد و شیر خواست که با نوازش و حرف زدن ساعت چهار و نیم آروم شد و خوابید ولی دوشب همراه با تب و ناآرومی بود و بابایی فکر می کرد علایم سرماخوردگی ظاهر میشه ولی من مطمین بودم که تاثیر روحی ترک شیشه س و ظاهرا همین جور هم بود. از شیر گرفتنشون سخت نبود ولی برای منِ مادر پر استرس بود ،
حرفهای بامزه:
- کیانا میگه مامان شیشه شیر می خوام ، کیارش جواب می ده : می فهمی! پلیس برده
- ازشون می پرسم می خواین مهندس برق بشین یا عمران؟ کیارش می گه آقا مهندس برق (هههه)کیانا میگه مهندس کوچولو
- کیانا میگه جیش دارم ، کیارش میگه بدو بدو نریزه، در نهایت میگه آفرین آفرین
- کیانا رو دعوا می کنم ، کیارش میگه دعوا نکن آگوشی منه (خرگوشی)
- سرم درد میکنه به کیارش میگم واسم دعا می کنی ؟ دستاشو میگیره بالا و میگه خدای من خوب بشه
- بهشون میگم بریم پارک ؟کیارش میگه بذار غذا بخورم قوی بشم
فیلم تولد:
مدتی پیش فیلم متولد شدنشون تو اتاق عملو البته با سانسور گذاشته بودم ، کیارش ذوق زده شده بود و جالبه که خودشو می شناخت و کلی خودشو کیانا رو بوس می داد و ناز می کرد ولی کیانا شدیدا تو فکر بود و هیچ عکس العملی نشون نمی داد و در آخر افتاد به هق هق گریه و به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود و البته فکر کنم گریه هاش بیشتر به خاطر این بود که منو رو تخت بیمارستان دیده بود.از اون روز به بعد کیارش خودشو لوس می کنه و سرشو می ذاره رو دلمو میگه مامان من اینجا دنیا اومدم ، مامان دوستت دارم
هوسونه های مرد کوچولو:
از اواسط مرداد مرد کوچولو هر وز با یه هوس جدید از خواب بیدار میشه یه روز گیلاس می خواد و با هم میریم می خریم ، یه روز بستنی عروسکی می خواد ، می خریم ، یه روز بستنی شکلاتی می خواد می خریم ، هر روز کباب می خواد ، گاهی می خریم
یه معجزه:
به خاطر مشغله زیاد از وقتی یادم میاد سر درد داشتم و بعد از به دنیا اومدن کیارش و کیانا به خاطر بی خوابی و بد خوابی سر دردم بیشتر شده بود و بیشتر اوقات کارم به دکتر و آمپولای مسکن می رسید . شب آرزوها از کیارش و کیانا خواستم واسه همه دعا کنن و سلامتی مامان الی رو از خدا بخوان . از اون شب بزرگ به بعد هم گاهی می دیدم که دستای کوچولوی فرشته های زندگیم بالا رفته و میگن خدا مامان سرش خوب بشه . با دیدن این صحنه ها قلبم فشرده می شد و اشک تو چشام حلقه می زد . تا اینکه الان مدتیه خیلی بهتر شدم و مطمینم که خدا صدای فرشته هاشو شنیده و معجزه شده . روزی هزار بار دستای کوچولوشونو می بوسم و میگم خدایا شکرت شکر شکر
کیارش و کیانا ی ورزشکار:
طلا خانوم دوست داره مثل بابا جون ورزش کنه و خیلی هم با مهارت ورزش می کنه
مرد کوچولو بیشتر دوست داره با وسایل ورزشی بازی کنه!!!
اینم یه عکس خوشگل از نازنازی مامان
وقت کشی کیارش :
کیارش و مامان جون عشق و علاقه زیادی بهم دارن و هر وقت از کیارش می پرسم که کجا بریم ، میگه خونه مامان جون و هر وقت ازش می پرسم کیو دوست داری میگه مامان جون مامان جون. زمانی که کوچیکتر بود همیشه با گریه از خونه مامان جون بیرون میومد ولی الان مدتیه به سبک و سیاق بازیکنای فوتبال وقت کشی می کنه حالا چی جوری؟
بعد از اینکه آماده رفتن شد و کفشاشم پوشید یهو می گه آب می خوام دوباره میگه سیب می خوام ، سه باره میگه بابا جونو بوس بکنم و.....خلاصه می خواد به هر ترفندی که شده کمی بیشتر بمونه
دلتنگی کیارش و کیانا:
وقتی بابا رضا ماموریت میره همه تلاشمو می کنم که جای خالی بابا رو کمتر احساس کنن ولی کیارش با هر بار شنیدن صدای بابایی بغض می کنه و میگه مامان بغلم بکن! خانوم طلا هم میگه مامان به بابا بگو نره ماموریت ، دوست ندارم .از خدای بزرگ می خوام سایه همه باباها رو سر بچه هاشون باشه