33 ماهگی کیارش و کیانا
نفسای مامان الی 33 ماهگیتون مبارک
فصل سرد و همیشه دوست داشتم ولی نگرانی این روزای من سرماخوردگی و عود کردن آلرژی کیاناس و امیدوارم که بلا از خوشگلای من همیشه دور باشه . کیارش و کیانا همو خیلی دوست دارن و کیارش هم همیشه از کیانا حمایت می کنه و عاشقانه دوستش داره و اینجا یه شاخه گل رو به خواهر جونش تقدیم می کنه
کیانا جونم علاقه زیادی به کاج و میوه اون داره ، اینجا هم مشغول چیدن میوه کاجه:
مامان من عاشقتم:
این روزا کیارش مرتب بهم ابراز علاقه می کنه و میگه مامان من عاشقتم ! اولین باری که بهم گفت ازش پرسیدم مامانی عاشقتم یعنی چی ؟ کمی فکر کرد و گفت یعنی دوستت دارم دنیا ، دوباره کمی فکر کرد و گفت یعنی همیشه دلم تنگه و بوسه بارونم کرد . خیلی برام جالبه که کیارش چنین درکی از عاشقتم داره والبته از نظر من یه معنای دیگه هم داره که هنوز مردِ من نمی تونه درک کنه که وقتی بهشون میگم عاشقتونم یعنی حاضرم جونمو برای نفسای زندگیم بدم.
تولد تولد:
دهه اول آبان دوتا تولد داشتیم که اولی تولد دینا جون بود و دومی هم تولد پارسا جون . بهمون کلی خوش گذشت و وروجکای منم حسابی شیطونی کردن. اینجا عکس عروس و دوماد موتور سواره:
گیفت تولد پارسا جون کارت بازی سرزمین عجایب بود. همراه کردن کیارش و کیانا کار سختی بود و سلایقشون هم فرق می کرد به همین خاطر کیارش همراه بابایی شد و خانوم طلا همراه مامانی
کیارش و دیتا جون خیلی با هم جور شده بودن و همراه خوبی واسه هم بودن اینم یه عکس خوشگل از دینا و کیارش
عاشقانه های کیارش و کیانا به روایت تصویر:
مامان، کوچولو بشی من.......
یه روز که مشغول مرتب کردن کمد لباسام بودم و طلا خانوم بهم گفت مامان ! بزرگ بشم لباساتو بهم می دی ؟ منم گفت چشم عزیزم ولی برات خوشگتراشو می خرم . کمی بعد نگاهش به طلا و جواهراتم افتاد و گفت مامان میدی اینا رو به من آخه من انگشتر ندارم بندازم منم گفتم همه اینا وقتی بزرگ شدی مالِ تو . یهو پرید بغلم و با اشتیاق گفت مامانی تو هم کوچولو بشی لباسامو می دم بپوشی !!!!!
بهش گفتم عزیزم من کوچولو نمی شم ، پیر میشم اونوقت منو حمام می بری ؟ بله منو پارک می بری ؟ بله و ....... وای خدای من تصورش هم برام سخت بود و همون موقع از خدای بزرگ خواستم که همه مامان و باباها سلامت باشن و سایشون رو سر فرزندان . ایشاله مامان و بابای خودم و مامان همسر هم سلامت باشن.
حرفای بامزه:
- کیارش دعوا می کنم و شروع می کنه به گریه کردن ، رو به من میگه مامان میبینی اشکام داره می ریزه دیگه دعوام نکن(الهی من قربون اشکات برم)
- کیانا با کلی اصرار و التماس ازم خواسته کمی ماتیک براش بزنم . انگشت اشارشو تکون می ده و میگه بابا نفهمه! بابایی به محض دیدن کیانا متوجه شد و بهش گفت یه بوس بهم بده اما کیانا به من نگاه می کرد و می گفت آخه پاک میشه . تو ماشین نشستیم و شیشه پایینه ، بهم میگه مامان شیشه رو بالا بکش یه وقت پاک نشه
- یه روز کیانا تنهایی رفته خونه مامان جون مهمونی و لباس زاپاس همراهش نبوده به بابا جون گفته یه وقت جیش نکنم دیگه شلوار ندارم. به بابا جون گفنه هر وقت گریه کردم منو ببر پیش مامانم. به مامان جون هم گفته بهم پول بده میخوام تاکسی بگیرم برم پیش مامانم
- کیارش به مامان جون میگه پسر مامان بزرگ بوس بوس
- کیارش بهم میگه مامانی بوسات خیلی خوشمزه س.
عزاداری امام حسین:
تا حالا فکری در جهت تربیت دینی کیارش و کیانا به ذهنم نرسیده بود که با شروع محرم تصمیم گرفتم به اتفاق کیارش و کیانا دسته های عزاداری رو همراهی کنم که شروعی در این جهت باشه . کوچولوهای من با چشمانی مبهوت دسته های عزاداری رو نگاه می کردن و گاهی هم با دستهای کوچولوشون سینه می زدن و وفت دعا دستای کوچولوشونو بالا می گرفتن و برای شفای همه مریضا و عزیز مریم جون دعا می کردن|(خدای من همه مریضا خوب بشن) ، دعا می کردن که خاله شیوا نی نی بیاد تو دلش و خاله سحر به سلامت نی نی ش بیاد تو بغلش و .....