27 ماهگی کیارش و کیانا
کیارش و کیانای عزیزم یه دنیا دوستتون دارم و براتون می میرم ،احساساتم وصف نشدنین و قابل توصیف نیستن اما هر کلمه جدیدی که یاد می گیرید و هر جمله ای که به زبون میارید احساسات مادری من غلیان می کنه و بوسه بارونتون می کنم ، اغلب به احساسات من با بوسه شیرینی جواب می دین ، اون وقت مامان لبریز از احساس میشه و تو آسمون پرواز می کنه . خدایا به خاطر وجود این دو گل زیبا شکر شکر.....
اولین روز 27 ماهگی خاله سپیده دوست مهربون مامان اومد خونمون و بعد از اینکه کلی با وروجکا بازی کرد و شما هم سپیده سپیده از دهنتون نمی یوفتاد ، رفتیم شهر بازی نزدیک خونه و حسابی بهتون خوش گذشت. متاسفانه نتونستیم زیاد بیرون باشیم چون هوا به شدت سرد و طوفانی شد.
مامان دل تنگه:
قند عسل مامان خیلی احساساتیه و یه روز که بابا و مامان جون خونمون بودن و کلی به کیارش و کیانا خوش گذشته بود ، موقع رفتنشون کیارش خیلی بی تابی و گریه کرد و دست منو گرفت و برد تو اتاقش و بهم با بغض شیرینی گفت مامان دل تنگه ، منم اینجوری شدم .اول فکر کردم اشتباه شنیدم ولی ازش پرسیدم دلت واسه کی تنگه ؟ گفت بابا جون مامان جون . منم با تعجب پرسیدم دیگه دلت واسه کی تنگ شده؟ گفت عمه لالا(لیلا)
حرفهایی که از شنیدنشون هنگ می کنم:
- یه روز صبح کیارش که از خواب بیدار شد و شروع کرد به صدا زدن من ، مامان مامان ماااااامااااان . خودمو به خواب زدم شاید از بیدار شدن منصرف بشه و منم به کارام برسم ولی پسر ناقلای من از تخت اومد پایین و اینبار می گفت الی الی الی بیدار شو
- یه روز کیارش از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن و بابایی رو صدا می کرد که کیانا داداشش رو بغل کرد و گفت بابا رفته کار ، پول بیاره داداش گیه نکن بابا رفته کار، چیپس بیاره
- یه روز کیانا رو بغل کردم که بشورمش ، با خودم گفتم کمرم شکست خیلی سنگین شده . کیانا در جواب گفت ماشاله ماشاله
- کیارش و کیانا بعضی وقتا بهم کولی می دن ، ولی یه رو که کیانا نشست پشته کیارش که بهش کولی بده کیارش گفت آخ سنگینههههه
- کیانا نصفه شب از خواب بیدار میشه و بهم میگه آب می خوام ، وقتی براش آب میارم میگه مامان میسی(مرسی)
- کیارش و کیانا دارن با هم بازی می کنن و صدای قاه قاه خنده فضای خونه رو پر کرده گاهی هم جیغای کیانا ، یهو کیانا به کیارش میگه داداش منو کشتی . با تعجب به کیانا میگم داداش تو رو کشت؟ غش غش می خنده و بهم می گه مامان بازیه
- داریم غذا می خوریم یهو غدا می پره تو گلوشون و سرفه می کنن ، اون وقت یکی از قلا می گه مامان بزن پشتش!
- بعضی وقتا لپای همدیگه یا منو می گیرن و میگن ماهی تو!
4 اردیبهشت 92 با مامان جون و کیارش و کیانا رفتیم مرکز بهداشت برای کنترل قد و وزن و از اونجا هم رفتیم بوف و ناهار خوردیم . حسابی بهمون خوش گذشت خصوصا که مثل همیشه نفسای مامان حسابی همکاری کردن .
وزن کیارش: 13 و قد 89
وزن کیانا:14.200 و قد:88
مهمانداری کیانا:
یه روز تعطیل وقتی بابا و مامان جون موقع ناهار اومدن خونمون کیانا اینقدر از دیدن باباجون ذوق زده شده بود و اینقدر این دختر مهربون و دوست داشتنیه که سریع بشقاب غذای منو گذاشت جلوب بابا جون و قاشق و چنگال هم بهش داد و گفت بابا بخور .حتی واسه بابا جون خوشت هم می ریخت ، قیافه من و مامان جون اینجوری شده بود و بابا جون هم غرق عشق و اینجوری
بوستان جوانمردان ایران:
یه روز تعطیل بابا رضا بردمون یه پارک جدید ، سمت رودخونه کن؛ پارک خیلی بزرگی بود با کلی امکانات از پیست دوچرخه سواری و زمین بازی واسه بچه ها تا شادی کده . بعد از مدتی بابا و مامان جون هم بهمون پیوستن و وروجکا رو کلی خوشحال کردن . کیارش و کیانا کلی تاب و سرسره بازی کردن و بعد هم وارد شادیکده شدن که فضای خیلی بزرگی داشت و یه عالمه توپ و سرسره های تونلی داشت .خلاصه از رمق افتاده بودن که عمو و پارسا هم به ما پیوستن و دوقلوها با دیدن پارسا دوباره سرحال و قبراق شدن . در کل روز خوبی بود و به همه حسابی خوش گذشت.
بوستان جوانمردان ایران٢:
بستنی خورون:
کیارش و کیانا خیلی ددری شدن و حدودای هفت شب بهانه بیرون می گیرن و به قول کیارش "مامان ، بابا با ماشین دور ".چند روزه که دوقلوها رو به تنهایی و بدون کالسکه می برم مرکز خرید نزدیک خونمون و با همدیگه بستنی می خوریم. هر وقت هم که من حوصله نداشته باشم بابایی با ماشین می چرخوندشون.الهی قربونتون برم که مثل مامانی عاشق بستنی نسکافه این!
پارک آب و آتش:
دومین بار که با دوقلوهای خوشگلمون رفتیم پارک آب و آتش و کیارش و کیانا از دیدن آب نمای پارک هیجان زده شده بودن و می خواستن برن و آب بازی کنن . البته از چند روز قبل هم بابایی همین نظر داشت ولی یهو هوا بارونی و سرد شد ، ایشاله یه روز که هوا گرمه می ریم و تنی به آب می زنید. کیانا جونم از پیاده روی خسته شده بود و به من گفت مامان پام دردِ ، منم که از بغل کردن کیانا خسته شده بودم بهش گفتم اگه پات درد می کنه بریم آمپول بزنیم که خوب بشهکیانا هم در جوابم گفت مامان پا خوبه . ولی وقتی اومدیم خونه می گفت با مامان قهرم!!!!!
اَگوشم:
یه روز که داشتم با کیانا فلش کارت بازی می کردم ، رسیدم به میمون و از اونجایی که کیانا خیلی اهل شوخیه بهش گفتم تو میمونی؟ طلا خانوم روشو ترش کرد و خیلی خوشمزه گفت من اَگوشم(خرگوشم)
1 تا 10 :
مدتیه بابا جون مهربون با دوقلوها 1 تا 10 کار می کنه و الان که یه ماهی می گذره کیارش و کیانا یاد گرفتن تا 10 بشمارن. از همین جا به بابا جون می گیم دوستت داریم .
شیرین زبونی:
- کیارش میگه من مامانو دوست دامم
- کیانا خودشو لوس می کنه و میگه من با مامان قهرم و وقتی نازشو می کشم میگه با مامان دوستم
- با افسانه جون و دوقلوها رفتیم پارک و بعد از یه عالمه سرسره بازی و جنب و جوش کیارش حسابی خسته شده و به ما میگه بچه ها بشینید!!!!!
ماموریت بابایی:
مدتیه که بابایی ماموریت می ره و همیشه کیانا بی تابی بابا رو می کرد و شبها گریه می کرد و بابایی رو صدا می زد ولی اینبار ماموریت بابا طولانی شده و کیارش صبح و شب از من سراغ بابایی رو می گیره و میگه بابا کوش؟ البته هر با که با بابایی تلفنی حرف می زنه کلی سفارش خرید از هواپیما ، پنکه ، ماشین و پلیس می ده که فکر کنم دیگه به من چیزی برسه. روزی که بابایی می خواست برگرده من و کیارش و کیانا رفتیم فرودگاه و بابایی رو حسابی سوپرایز کردیم، البته بابایی هم با یه عالمه سوغاتی ما رو سوپرایز کرد.اینم مرد کوچولوی من تو فرودگاه:
صدا کردن کیانا:
کیارش مدتی خواهرشو کیارش صدا می کرد، بعد از مدتی چون کیانا بهش می گفت داداش اونم کیانا رو داداش صدا می کردکمی بعد متوجه شد که کیانا داداشش نیست و بهش می گفت آجی. حالا چند روزیه بهش میگه کینای کانای
شب آرزوها:
شب آرزوها از کیارش و کیانا خواستم از خدا بخوان مامان سرش خوب بشه، الهی قربون دستای کوچولوشون برم که که بالا رفته بود و می گفتن خدا خوب بشه . چند ساعت بعد که مشغول تی وی دیدن بودیم متوجه شدیم که کیانا دستاشو بالا گرفته و مرتب میگه خدا مامان خوب بشه ، خدا بابا خوب بشه ، خدا مامان جون و بابا جون خوب بشه .......اون لهحظه اشک تو چشام حلقه زده بود و خدای بزرگ رو شکر کردم.
خدایا!
همه از تو می خواهند بدهی اما من از تو می خواهم بگیری خستگی ، دلتنگی و غصه ها را از لحظه لحظه روزگار همه آنهاییکه دوستشان دارم.