36 ماهگی کیارش و کیانا
حدای مهربانم همیشه شکرگزارت بوده و هستم و ایمان دارم که بهترینها رو به من می بخشی
کیارش وکیانای عزیزم همه لحظات زندگیتون پر از شادی و شوق
کوتاه کردن موی کیارشی:
کوتاه کردن موهای مردِ کوچولو هر بار حکایتی داره ؛ اوایل بهمن تصمیم گرفتیم کیارشی رو ببریم آرایشگاه و همه تلاشمونو کردیم که رضایت گل پسر جلب کنیم و بهش قول دادیم در صورت همکاری براش چوب گلف بخریم . به محض وارد شدن به آرایشگاهِ بابایی و دیدن آرایشگر گفت"این آقا خوشحال نیست، نمی خوام" . بردیمش آرایشگاه بابا جون که با دیدن قیچی گفت " من از قیچی می ترسم" تا روزی که بابا جون تصمیم می گیره این مهم رو انجام بده و به اتفاق مامان جون و کیانا می رن آرایشگاه و موهای مردِ کوچولو رو کوتاه می کنن و بابت همین کلی هم از بابا جون جایزه می گیرن ولی نکته جالب این بوده که با گریه می گفته لفطا(لطفا) سبیلامو نزنین
توپ بازی:
یه روز که به نظرم هوا خیلی خوب بود تصمیم گرفتم با وروجکا برم توپ بازی . صدای قهقهه و شادی کیانا فضا رو پر کرده بود و گاهی هم یکی از دمپاییاش میوفتاد و با همون یکی دنبال توپ می دویید و کیارش هم مستِ هوای خوب شده بود و با صدای بلند می گفت خدای من ، چه هوای خوبی
هر بار که دمپایی کیارشی از پاش در میومد ، خواهر مهربون به داداشش کمک می کرد
برف بازی:
وسط زمستون یه برف حسابی اومد و کیارش و کیانا حسابی برف بازی کردن. اینجا به برف بازی بزرگترا خیره شدن!!
الهی قربونتون برم که صورتتون از سرما سرخ شده
اینجا کیارش به من برف می زد
یه حادثه ، یه عالمه غم و درد:
اواخر بهمن ، یه شب که از خرید برگشته بودیم و مشغول جابجایی وسایل بودیم ،کیارش و کیانا مشغول بازی و شیطنت بودن که صدای جیغ دلخراش کیانا رو شنیدم و خونی که از چونه خانوم طلا بیرون می زد . بالافاصله به چند تا بیمارستان رفتیم و هیچ کدوم قبول نکردن که جای زخم رو بخیه کنن و نظرشون این بود که اینکار باید با بیهوشی انجام بشه و هزار تا بهانه ....
در نهایت بیمارستان امام خمینی رو معرفی کردن و از اونجایی که کیارش تو ماشین خوابش رفته بود من مجبور شدم دختر خوشگلمو به بابایی بسپارم و خودمم های های گریه بودم . یه لحظه احساس خفگی و گرفتگی قلب بهم دست داد و کیارشی رو بغل کردم و مستقیم رفتم اتاق عمل سرپایی و دخترک خوشگلمو بیهوش و بی حال روی تخت دیدم . نظر دکتر این بود که پنح دقیقه دیگه به هوش میاد ولی حدود دو ساعت کیانای خوشگلم با چشمانی نیمه باز بیهوش و بی حرکت بود و فقط و فقط خدا می دونه که چه لحظات سختی رو من و بابایی سپری کردیم . ایشاله که خدای بزرگ همیشه و همه جا مراقب همه بچه ها باشه.
حرفهای بامزه:
- از کنار هر فست فودی که رد میشیم کیارش میگه مامان بریم یه پیزا سفارش بدیم
- هر وقت کیارش دعوا می کنم با ناراحتی بهم میگه تو عاشقم نیستی
بدون شرح:
الهی مامان قربون اشک ریختن مرد کوچولو بشه
الهی قربون خنده از ته دل خانوم طلا
الهی قربون اینهمه عشق و محبتتون برم