سه سال و نه ماهگی عزیزان من و هفتمین سفر هوایی
خدایا به داده هایت شکر .
به نداده هایت شکر .
به گرفته هایت شکر .
چون داده هایت نعمت .
نداده هایت حکمت .
و گرفته هایت امتحان است .
فصل پاییز پر از خاطره های شیرین واسه ما و دوقلوها بود ، از بازی و شادی تو خانه کودک تا سفر به زادگاه پدری و مهمونی بازی
بازی و شادی در خانه کودک:
نقاشی خانوم طلا(به قول خودش عروس با موهای رنگی رنگی کشیده)
نقاشی مرد کوچولو(کیارش دوستشو نقاشی کرده)
سفر به جنوب و زادگاه پدری:
اوایل آبان راهی زادگاه پدری شدیم و اولین روز سفر خونه دوستِ بابایی بودیم و در کنار محیا و دینای خوشگل و دوست داشتنی خیلی بهمون خوش گذشت.کیانا مستقل بازی میکرد ولی کیارش واسه محیا جون آشپزی میکرد:
کیارش میگفت محیا جان بفرمایید پیتزا
اونروز با دینا جون خیلی صمیمی شدم و اونم با انواع و اقسام گل سرای رنگی منو حسابی خوشگل کردو منو حسابی عاشق خودش کرد
اسکیت:
مدتها بود که کیانا علاقه زیادی به اسکیت سواری نشون میداد و بابایی بهش قول داده بود اگه کارای خوبش زیاد بشه واسش اسکیت بخره. دختر کوچولوی من مرتب دعا میکرد و از خدا می خواست که یه جفت اسکیت به فرشته هاش بده و اونا هم براش بیارن. اوایل سفر هم بابایی با گرفتن اسکیت کیانا رو به یکی از آرزوهاش رسوند و البته کیارش هم بی نصیب نموند .دو جلسه کلاس اسکیت در کنار دختر عموشون که قهرمان اسکیت سواریه رفتن . البته کیارش خیلی زود خسته میشد و پاهاش درد می گیرفت ولی کیانا علاقه زیادی به یادگیری نشون داد و یاد گرفت که راه بره و زمین نخوره واگه زمین خورد بدون کمک بلند بشه و یاد گرفت که مخروطیها رو از روی زمین بلند کنه
یه روز خوب در کنار سینا و انا جون و سوگلی ، از همینجا یه بار دیگه از دوست خوبم سهیلا که یه روز خوب برامون رقم زدن ممنونم