کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

تولد دو سالگی کیارش و کیانا

امروز 2 اسفند 1391 نفسای من دو ساله شدن و من و بابایی رو غرق شادی کردن . خدای بزرگ رو هزاران بار شکر می کنم که به من و بابایی سلامتی داد که بتونیم شاهد دو سالگی گلدونه های زندگیمون باشیم. امسال به خاطر فوت باباحاجی مهربون جشن تولد نداشتین، البته کادو گرفتین و خاله زری مهربونم مثل همیشه سورپرایزمون کرد و کادو های خوشگلی براتون آورد.اینم عکسای آتلیه :     ...
11 اسفند 1391

تلخیهای قبل از تولد، تولد تا دوسالگی

اول از همه خدای بزرگ رو به خاطر نعمتهایی چون شما که به من و بابایی داده شاکریم و دوست دارم یه کوچولو از قبل از تولد تون بگم: خدا می دونه که چقدر از زایمان زودرس می ترسیدم ، چقدر از کامل نشدن ریه هاتون و زرد شدنتون ولی به لطف خدای بزرگ بارداری خوبی داشتم و بعد از تولد  نیازی به دستگاه نیکو پیدا نکردین و زرد هم نشدین. بعد از تولد ، نگرانیهای من و بابایی شکل دیگه ای به خودش گرفت. با اینکه کمکی زیاد بود و مامان جون هم تا سه ماه پیشمون بود ، به خاطر زایمان سنگینی که داشتم تا مدتها از نظر جسمی و کم خوابی به شدت ضعف داشتم . اوایل که با سرنگ اونم دو ساعت یه بار بهتون شیر می دادیم که بتونین شیر خودمو بخورین ، وای که چقدر سخت بود.همون روزا...
5 اسفند 1391

24 ماهگی کیارش و کیانا

تقریبا دو سال از اومدن فرشته های کوچولو به زندگی من و بابایی می گذره و ما روزی هزاران بار خدای بزرگ رو به خاطر نعمتهای زیادی که بهمون داده شکر می کنیم .کیارش و کیانای عزیزم گرمی زندگی ما رو بیشتر کردن و با هر لبخندشون همه دنیا از آنِ من و باباییه و با هر مریضی غمِ عالم به دلمون. حالا شمارش معکوس واسه دو سالگی کیارش و کیانا شروع شده می خوام کمی از غذاها ، میوه ها ، تنقلات، نوشیدنیهای  و ....مورد علاقتون بگم غداهای مورد علاقه :کباب ، آش ،سوپ،کوکو، ماکارانی،قرمه سبزی،ذرت مکزیکی و کتلت میوهای مورد علاقه: موز، سیب، خربزه، هندوانه،خیار،لیموشیرین،انار، خرمالو ، لبو تنقلات مورد علاقه: چیپس، سیب زمینی سرخ کرده،نقل،بستنی،پاستیل،بیسک...
4 اسفند 1391

23 ماهگی کیارش و کیانا

 فقط و فقط دو ماه تا دوسالگی نفسای مامان باقی مونده و در حالی که روز بروز شیرین تر و عاقلتر میشن . خیلی از خصوصیاتتون هم شبیه بزرگا شده و دیگه رو پا تمی خوابین و کنار خودمون دراز می کشین و می خوابین .مرد کوچولوی مامان هر شب موقع خواب من و بابایی و کیانا جونو بوس میکنه . الهی مامان فدای این همه عشق و مهربونیت بشه. هفته اول زمستون با بابایی رفتیم فان پارک هایپر و کلی خوش گدروندیم شب بسیار خوبی بود و کلی خوشگلای مامان بازی کردن  خصوصا که در بدو ورود مورد استقبال باب اسفنجی قرار گرفتیم . باب اسفنجی باب اسفنجی کوچولوی شلوار مکعبی       اسپانج کوچولوی دندون خرگوشی دوقلوها با من و بابا...
3 بهمن 1391

22 ماهگی کیارش و کیانا

مدتی که خونه بابا حاجی بودیم ، رقتارتون مثل این بود که مدتها حبس بودید و احساس آزادی می کردین. از روزی که رسیدیم تا روز آخر بارندگی بود و شما هم که از نزدیک این همه بارون ندیده بودید و حسابی خوشحالی می کردین. قسمتی از حیاط آب جمع شده بود و کیانا دوید تو اب و پا می کوبید و کیارش هم با سر شیرجه زد توی آب . فقط خدا می دونه که در روز چند بار لباساتون رو عوض می کردم و به سختی می شد تو خونه نگهتون داشت. اینم مرد کوچولوی مامان تو فرودگاه بوشهر: تو این سفر همه عمه ها و عموها رو می شناختین و به عمو ، عَم می گفتین و کیارش عمه رو درست تلفظ می کرد ولی کیانا یه دونه" ی "به آخر عمه اضافه می کرد و میگفت عمه یِ . این مدت کیانا عل...
3 بهمن 1391

21 ماهگی کیارش و کیانا و سومین سفر هوایی

کیارش و کیانای عزیزم شما روز به روز شیرین تر می شین ، من و بابایی هم روز به روز عاشقتر . این روزا با لحن خیلی شیرینی که دل من و بابایی از تو سینه پرواز می کنه میگین مامان مامان، مامان مامان یا بابا بابا ، بابا بابا ، من و بابایی هم میگیم جونم عمرم عزیزم عسلم عشقم فدات بشم بمیرم برات ...... خوشگلای مامان از وقتی بیست ماهتون تموم شده دیگه شب تا صبح واسه شیر بیدار نمی شین ، فقط کیارش بعضی وقتا غرغری می کنه. خانوم کوچولوی من مثل ملکه ها رو صندلی عقب میشینه و کمربندش رو هم می بنده ، البته کیارش هم جلو می شینه: امروز کیارش یه کار خیلی بامزه کرد : اول تلاش می کرد که با دستای کوچوش لبه کانتر رو بگیره و به حالت بارفیکس خودش رو با...
3 بهمن 1391

دومین یلدای دوقلوهای خوشگلم

امسال شب یلدا خونه مامان جون بودیم و دایی علی به افتخار شما زود از باشگاه انقلاب اومده بود و دایی مهدی هم زودتر کارو تعطیل کرده بود . شب خوبی بود و به وروجکای مامان هم خیلی خوش گذشت ، خصوصا طلا خانوم که با موزیکی که دایی علی گذاشته بود کلی رقصید و دل هممونو شاد کرد . برای همه خانواده آرزو می کنم: روی شما به سرخی انار  ،  شب شما به شیرینی هندوانه  ، لبتان مانند پسته خندان  ،عمرتان به بلندای شب یلدا و  غمهایتان به کوتاهی روزش   یلدا مبارک
6 دی 1391

20 ماهگی کیارش و کیانا

کیارش و کیانای عزیزم ، گلهای زندگی مامانی ، زندگی با شما پر از عشق و شادیه . از خدای بزرگ می خوام ورودتون به بیست ماهگی پر از شادی و سلامتی باشه. خوشگلای مامان ، من بدون شما هیچم ، پوچم ، بدون شما می میرم. به قول کیارش نه نه نه نه نه ، این کیانا نیست ، سلطان قلب مامانه . تازه تل دخترونه که نزده ، پسرم فوتبالیست شده کیارش مثل بابا رضا جون خیلی به نور حساسه و ساعت 4 و 5 که هوا روشن میشه و کمی نور میاد تو اتاقشون شروع میکنه به غر زدن و بالشش رو می ذاره رو چشاش که نور رو نبینه (بابا رضا قبل از بابا شدن خیلی به نور و سر وصدا حساس بود و حتی موقع خواب چشم بند می زد ولی الان با چه وضعیتی می خوابه ). ما هم تصمیم گرفتیم یه پرده تیره بزنیم که ور...
1 آبان 1391

19 ماهگی کیارش و کیانا+واکسن 18 ماهگی

کیارش و کیانا علاقه عجیبی به هل دادن کالسکشون دارن   دوقلوها2 شهریور واکسن 18 ماهگیشون رو زدن و تا وقت مدرسه دیگه واکسن ندارن. خدارو شکر کیارش تب نداره پاشم درد نمی کنه ولی خانوم طلا هم پای کوچولوش درد می کرد و هم تا 2 شب تب داشت از وقتی کیارش 18 ماهش تموم شده خودش پستونک رو ترک کرده و دیگه خدا رو شکر نمی خوادش . البته از اول هم دوسش نداشت ولی من به پسونک خوری ترغیبش کردم (ههه). اما خانوم گل از بدو تولد عادت داشت که شصتش رو میک بزنه ، به خاطر همین پسونکی شد ، الان هم وابستگی عجیبی به ظسونک داره و بعضی شبا یکی تو دهنشه و یکی تو دستش . یه وقتایی هم از خواب که بیدار میشه همه پسونکاشو جمع می کنه و دلش می خواد همشونو بچپونه...
4 شهريور 1391